شعر :: Mr. Keating

از دور زنده‌ای و پر از حرف تازه‌ای...

بسم الله...

 

جز در هوای خسته‌ی تن‌ها نبوده‌ای

از بس که با خودت تک و تنها نبوده‌ای

 

تو هیچ وقت یک قدم آن‌ سوتر از خودت

نگذاشتی و در دل غوغا نبوده‌ای

 

شاید بهار باشد آن سوتر از تن‌ات

آن سوتر از تن‌‌‌ات...که تو آنجا نبوده‌ای

 

خود را به جای دلبر ما جا زدی ولی

تو هیچ‌گاه باب دل ما نبوده‌ای

 

حاشا نمی‌کنم که تو را خواستم، ولی

جز حسرتی برای تماشا نبوده‌ای

 

***

از دور زنده‌ای و پر از حرف تازه‌ای...

 

 

۰۸:۵۱

از ابومهدی و قاسم به حسین بن علی

دیشب همسر- که رحمت خدا بر او- زحمت کشید و شام خوشمزه‌ای درست کرد و جلسه را در خانه برگزار کردیم. با حضور یک مداح و چهار شاعر. ذهنم مدت‌ها بود که درگیر محرم شده بود و باید برنامه‌ای می‌ریختیم. علی‌رغم تلاش‌ها، جلسه به سمتی که می‌خواستم پیش نرفت اما نتیجه دست خداست.

به وضوح دو نگاه مطرح بود. من می‌گفتم مخاطب شعر هیئت محدود به جمع حاضر در هیئت نیست و اگر بناست مخاطب را از دست ندهیم باید شعرمان برای آن پدر، آن مادر و آن جوانی که اسیر است و ذهنش درگیر هزار مسئله است، آورده‌ای...راهکاری و دستاویزی برای مواجهه با چالش‌های زندگی داشته باشد اما می‌دیدم باز هم آنچه خوانده می‌شود و مقبول نظر مداح اهل بیت هم هست، توصیف صرف است. هدف بسیاری از شعرها شرح ظاهر همان شخصیت‌های بزرگ بود، منتهی قدری متفاوت‌تر و زیباتر. موضوع جذاب بود اما موضع....... موضعی وجود نداشت.

گفتم نیازمند الگوهای ملموس و دست یافتنی هستیم، برای رسیدن به حسین -علیه السلام-. باید از سرِ این سلسله‌ی زنجیر شروع کنیم و حلقه به حلقه به انتهای آن یعنی حسین بن علی برسیم... و همین است که فلان مداح با هوشمندی در هیئت خودش با صدای بلند می‌خواند: «علمدارِ حضرت ولی قاسم سلیمانی».

گفتم با این اتفاق کلی الگو و مضمون تازه پیش رویمان باز می‌شود.

گفتند باید از انتهای حلقه شروع کنیم تا به این افراد برسیم.

در یک نکته اما مشترک بودیم. اینکه کلِ زندگی حسین بن علی و عباس و مسلم و حبیب و وهب  و ام وهب -علیهم السلام- را در همین دو روز تاسوعا و عاشورا دیده‌ایم و چقدر حرف نگفته در مورد زندگی عادی این بزرگواران وجود دارد که می‌تواند مطرح شود.

و چقدر استعداد و اخلاص در وجود این بچه‌ها بود...و هست.

 

پ.ن: باید هر طور شده یادگیری موسیقی را به جایی برسانم...  

از وقتِ نداشته و مختلط بودن کلاس‌ها و قیمت‌های بالایش می‌ترسم.

خدا همه را جبران کند ان شاءالله.

۱۵:۴۷

می‌تونستی شبیه دیگرون باشی...

بسم الله...

 

دیروز...خیلی دیروز...این رباعی را به زبانم جاری کرده بودند که:

یک عده سر مقام و شهرت دارند

یک عده غمِ معاشِ راحت دارند

ارزان مفروش جانِ خود را، از تو

یک شهر توقعِ شهادت دارند...

 

و امروز، خسته‌ از سفر، به این رسیده‌ام که راه رسیدن به آن رباعی ناگزیر از شعر سهراب می‌گذرد که:

سفر مرا به زمین‌های استوایی برد

و زیر سایه‌ی آن بانیان تنومند

چه خوب یادم هست

عبارتی که به ییلاقِ ذهن وارد شد:

« وسیع باش،

و تنها،

و سر به زیر، 

و سخت...».

 

بعد نوشت:

هر وقت مثل امشب خسته می‌شوم، با خودم زمزمه‌اش می‌کنم:

با دلگیری کجا میری؟

توو این دنیا به دنبال چی می‌گردی؟

نگو خوبی، که آشوبی

تو که عمرت رو تو تنهایی سر کردی

می‌تونستی...

می‌تونستی شبیه دیگرون باشی...

و هنوز به مصراع بعد نرفته حالم بهتر می‌شود.

 

 

بعدتر نوشت:

بلکه این شعر دستِ شاعرِ بیچاره‌اش را در قبر و قیامت بگیرد.

۱۸:۲۸

چالشِ "متفاوت فکر کنیم"

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

به چالش "متفاوت فکر کنیم" خوش اومدید.

لطفا فکر کنید و جمله‌ی ساده‌ی زیر رو به متفاوت‌ترین و هنرمندانه‌ترین حالتی که به ذهن مبارک‌تون می‌رسه بازنویسی کنید: 

 

... و من آماده‌ی رفتن شدم.

 

پ.ن اول: محدودیتی در تعداد جملات بازنویسی شده وجود نداره.

پ.ن دوم: حتما قبل از هر کار پست قبل رو بخونید اگر نخوندید.
پیرو پست قبل، به این فکر افتادم که هر کدوم از شما، مخاطب هایی دارید که من ندارم و به این نتیجه رسیدم که اگه هرکسی جمله‌ی خودش رو در تارنمای خودش منتشر کنه، هم افراد بیشتری شرکت خواهند کرد و هم جملات بیشتر و ایده های ناب‌تری خواهیم داشت.

بنابراین با احترام دعوت می‌کنم از نویسندگان تارنماهای "مثل دال"، "لبخند می‌زنم"، "دارالمجانین"، "دخمه"، "یک جرعه لبخند"، "مونولوگ"، "قاب احساس"، "شب‌های روشن"، "عصر پاییزی"، "درجستجوی عاشقی"، "آبلوموف"، "هواتو کردم"، " میرزا مهدی"،  و تمام خوانندگان این تخته سیاه قدیمی، که هم به این پست جواب بدن و هم با نوشتن پستی تحت عنوان "متفاوت فکر کنیم" با جمله‌ی انتخابی خودشون در این چالش شرکت کنند، ان شاءالله.

فقط دقت کنید جملات انتخابی برای پست تون ساده باشه نه شاعرانه.

پ.ن سوم: "سید جواد" هم کلاس گذاشته و کلاً اینجا چیزی نمی‌گه ولی ما دعوتش می‌کنیم، باشد که به ما ایمان آورده و رستگار شود :)

 

 

۱۹:۵۳

تمرین شاعرانگی

.. یا حبیب من لا حبیب له ..

 

یکی از تمرین‌هایی که میشه برای جهت دادن به خیال‌پردازی ها و تقویت شاعرانگی کلام انجام داد اینه که یه جمله رو به ساده‌ترین شکل ممکن بنویسیم، مثلا:

دیشب باران بارید.

... و بعد سعی کنیم این جمله رو به چندین و چند شکل متفاوت بیان کنیم، مثلا:

- دیشب آسمان گریه کرد.

-دیشب، زمین شانه‌ای شد برای آسمان و اشک هایش.

- یا به قول قیصر: دیشب باران قرار با پنجره داشت...روبوسی آبدار با پنجره داشت..الخ.

 

حالا اگه موافق باشید به نظرم رسید میشه اینجا هم در قالب چند پست سریالی، از این جملات نوشت و هر کسی سعی کنه با متفاوت‌ترین حالت ممکن بهشون نگاه کنه و تعبیر متفاوتش رو با بقیه به اشتراک بذاره. 

تاثیر این کار رو قطعا توی متن‌های آتی مون خواهیم دید.

اگر تعداد موافقین به حدنصاب حداقل پنج نفر برسه این کار رو شروع می‌کنیم ان شاءالله.

 

لطفا هر کس اعلام آمادگی کرد یک جملۀ ساده رو هم پیشنهاد بده برای شروع.

بسم الله النور

 

۱۵:۵۵

شیر ظرفشویی می‌تواند خون گریه کند (دو)

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

جوابیه‌ای برای پست قبل:

 

گفتیم در عالم فرامنطق درگیر محدودیت‌های نظام علت و معلولی نخواهیم بود و هرچه بخواهیم، می‌شود. 

و گفتیم خانۀ اهداف را شاعر در همین عالم فرامنطق بنا می‌کند.

ـ سوال این بود که حرکت به سمت اهدافی این‌چنین که گاه دست نایافتنی به نظر می‌رسند، حماقت نیست؟ خودفریبی و دور شدن از واقعیت نیست؟

ـ در جواب، حال که بحث از واقعیت شد باید گفت آدمی با امید زنده است و این یک واقعیت است!

این‌که وضعیت امروز زندگی ما ایده آل نیست هم واقعیت دارد اما کامل نیست. واقعیت کامل آن است که که وضع ما مطلوب نیست _شاید_ و ما می‌توانیم در این موقعیت _ به انتخاب خود _ ناامید باشیم و هم می‌توانیم با امید زندگی کنیم. این انتخاب ماست و واقعیت دارد. به قول شاعر:

هنوز با همه دردش امید درمان هست   برای هرکه به "او" حُسن باوری دارد

کدام را انتخاب می‌کنیم؟ با خودمان است.

از این هم که بگذریم، ارزش آدمی را مسیری که در آن پا گذاشته است و هدفی که به آن چشم دارد، معین می‌کند و نه رسیدن یا نرسیدن به هدف. مگر نه این است که تو معصومین و سیرۀ شان را نصب العین کرده ای حال آنکه می‌دانی احتمالاً هیچ‌گاه به آن ها نخواهی رسید و هم تراز آن‌ها نخواهی شد؟ این حماقت نیست؟ 

نه! نیست! زیرا اصالت با مسیری است که در آن قدم نهاده ایم و هدفی که به آن چشم داریم نه رسیدن یا نرسیدن به هدف، که تو اگر در راه بودی و نرسیدی معذوری، که رفتم و نرسیدم اما اگر نشستی احتمال رسیدنت صفر هم نیست! زیرا صفر هم برای خودش عددی است!

و شعر اگرچه هدف نیست اما در مسیر رسیدن به هدف، تسکین مان می‌دهد و مانند ذکر عمل می‌کند. در نهایت، به قول اندیشمندی غربی: شعر تمام آن چیزی است که در زندگی ارزش به خاطر سپردن دارد.

 

 

پ.ن: امید دارم این چند خط _ در حد خودش _ باعث روشن تر شدن نگاه مان به شعر و چیستی آن شده باشد.

۱۴:۲۳

شیر ظرفشویی می‌تواند خون گریه کند.

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

در این چند خط قرار است پیرامون اینکه "اصلاً چرا باید شعر بخوانیم و شعر کدام درد ما را دوا می‌کند" به گفتگو بنشینیم، ان شاءالله.

 

ـ عالم شعر، عالم فرامنطق است.

دنیا منطقی روزمره‌ات را تصور کن و چرخی در آن بزن تا به چیستی دنیای فرامنطق پی ببری.

در دنیای منطقی، از شیرِ ظرفشویی خانه ها آب بیرون می‌آید، دست ها در آب خیس می‌شوند و این همه طبیعی است (بخوانید منطقی).

در عالم منطقی تو اگر زمین خورده ای، زمین خورده ای...اگر شکست خورده ای، بازنده محسوب می‌شوی و اگر کسی را که دوست داشتی از دست داده ای، از دست داده ای و دیگر زندگی با او معنا ندارد.

دنیای فرامنطق اما نقطۀ مقابل یا شاید نقطۀ بالادستی این دنیاست. در عالم فرامنطق، شیر ظرفشویی می‌تواند خون گریه کند و دست انسان‌ها می‌تواند آنقدر به خون آلوده باشد که با هیچ آبی پاک نشود.

در فرامنطق، تو می‌توانی در کنار دلخواهِ از دست داده‌ات تا آخر عمر زندگی کنی و می‌توانی پیروز باشی در حالی که شکست خورده‌ای.

- حال با این همه، فایدۀ شعر چیست؟

- شعر، گاه جبران از دست رفته ها را تضمین می‌دهد و گاه، از دست داده ها را تسکین. گاه نیز به آدمی جهت می‌دهد و هدف. هدفی که سنگ بنایش در دنیایی دیگر نهاده شده است...دنیای فرامنطق. به مَثَل وقتی در اوج ناامیدی به سر می‌بری و هیج روزنه‌ای پیش رویت نیست، شاعر از راه می‌رسد و می‌گوید:

"یوسف گمگشته بازآید به کنعان، غم مخور"...دیگری می‌آید و می‌گوید: "این نیز بگذرد" و تا به امروز یک نفر پیدا نشده داد بزند: مردک! تو از کجا می‌دانی؟ شاید بازنیاید...شاید نگذرد...و اگر نگذشت چه؟!

و این دیوانگی‌ها آنقدر بوده که گاه، صدای شاعر را هم درآورده و گفته:

خواب دیدم نیستی، تعبیر آمد: می‌رسی!     هرچه من دیوانه بودم، ابن سیرین بیشتر... .

ـ سوال: اگر اینطور است، پا گذاشتن در مسیری که هدف و مقصدش گاه دست نایافتنی است حماقت نیست؟ خود فریبی نیست؟ دور شدن از واقعیت نیست؟

 

پ.ن: جوابی اگر هست با روی باز می‌شنوم اما جواب خودم بماند برای پست بعد، ان‌شاءالله :)

پست آینده ما اگر باشیم...پست آینده‌ای اگر باشد! :)

 

 

۱۵:۱۱

آن که از شیر، خون روان کرده است، شیر داند ز خون روان کردن!

یا رادَّ ما قد فات

 

چند نظاره جهان کردن

آب را زیر که نهان کردن

رنج گوید که گنج آوردم

رنج را باید امتحان کردن

آن که از شیر خون روان کرده است

شیر داند ز خون روان کردن

آسمان را چو کرد همچون خاک

خاک را داند آسمان کردن

بعد از این شیوۀ دگر گیرم

چند بیگار دیگران کردن

تیز برداشتی تو ای مطرب

این به آهستگی توان کردن

این گران زخمه ای است نتوانیم

رقص بر پرده گران کردن

یک دو ابریشمک فروتر گیر

تا توانیم فهم آن کردن

اندک اندک ز کوه سنگ کشند

نتوان کوه را کشان کردن

تا نبینند جان جان ها را

کی توان سهل ترک جان کردن

بنما ای ستاره کاندر ریگ

نتوان راه بی نشان کردن

 

#دیوان_شمس

 

 

پ.ن: بعد از نماز، از توی کتاب‌های داخل مسجد کوی، چشمم خورد به دیوان شمس...باز کردم و گرفتار شدم.

من تشنۀ شنیدن، مولوی هم انگار تشنۀ گفتن...ولم نمی‌کرد!

 

۲۰:۲۰

حسین را سراسر حماسه می بینم + بحر طویل امسال

بسم ربِّ الحسین

با حسین (ع) همراه بودیم. در هیچ منزلی فرود نیامد و از هیچ منزلی کوچ نکرد، مگر یحیی بن زکریا و شهادت او را به یاد آورد
و می فرمود:
- از پستی دنیا در پیشگاه خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را برای زن زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل هدیه بردند.

چهل منزل با حسین (مقتل)
علی اکبر رنجبران
صفحه 62

 

الحمدلله الرحمن این کار، رزقی بود که محرم امسال بر زبان ما جاری کردند (یکی از دوستان به جای بحر طویل بهش می گه نمایشنامه ی صوتی :) ، هر طور راحتید صداش کنید!) 

 

با نوای حاج محمد یزدخواستی

متن شعر: ادامه مطلب

 

پ.ن: بی نهایت ممنونم از دوستانی که در اینجا با راهنمایی هایی که انجام دادن باعث به دنیا اومدن یه کار غیر تکراری شدن و قطعا در ثواب کار شریک هستند.

پ.ن دو: لطفا اگر به دنبال حسین‌ی دست و پا بسته و بی کس و بیچاره و حسین‌ی به دور از سیاست و مسائل روز هستید به این کار گوش ندهید.

پ.ن سه: در مورد حضرت یحیای نبی (ع) و شهادت شون هم اینجا مطالب خوبی پیدا خواهید کرد. 

 

 

۱۴:۰۵

همفکری لطفا!

بِسم ربِّ الحسین علیه السلام

 

وقتی لطف خدا شامل حالم شد و بعد از سال ها نظاره گر بودن، وارد گود شعر هیئت شدم سعی کردم متفاوت باشم...حقیقتا حالم به هم می خورد از شبیه دیگر شاعرا (بخونید شعر سازها و سبک سازها) که هیچ تخصصی توی شعر نداشتن و ندارن از زیبایی گنبد و کبوترهای حرم و مظلومیت حسین (بخونید ذلت و بیچارگی و حقارت حسین!) حرف بزنم! حسین و حرکت حسین رو شدیدا حماسی می دیدم و می بینم.

 

- وقتی در جریان مذاکرات سازشی به اسم برجام بودیم بحر طویل تطبیقی "هیهات منا‌ الذله" به زبونم جاری شد و الحمدلله توانایی حاج محمد یزدخواستی به عنوان مداح باعث استقبال از کار شد.

 

 

- در همون روزها بود شاید، که یه کار برای مدافعان حرم به زبونم جاری کردن به نام " قسم به آیه های بی سر" ؛ در جواب کسایی که امنیت مون رو به خودشون منتسب می کردن!

 

 

 

- قبل از انتخابات ریاست جمهوری 96 و توی ایام فاطمیه به کمک دو تا از دوستان، شعر تطبیقی تازه ای آماده شد در مقایسه رفتار علی علیه السلام و مسئولان وقت جمهوری اسلامی! که جناب مهدی رسولی زحمتش رو کشیدن و می تونید کار رو اینجا ملاحظه کنید. (دوستان زنجانی که زحمت ساخت کلیپ رو کشیدن سهواً فقط اسم یکی از شعرا رو درج کردن)

 

- پارسال به جوون های مذهبی و غیر مذهبی هم سن و سال خودم فکر کردم و به فشارهای مختلفی که دارن تحمل می کنن توی این روزی جامعه؛ از فشار جنسی ناشی از تاخیر در ازدواج و وضعیت بد حجاب گرفته تا فشار بیکاری که نهایتاً داره به ناامید شدن جوون هامون منتهی می شه...و جلوی حرم امام رضا علیه السلام، کار استودیویی"جوان ایرانی" با همکاری جناب یزدخواستی کلید خورد.

 

 

امسال اما شدیداً خالی الذهن شدم...نمی دونم روی کدوم موضوع مهم باید دست گذاشت و از حسین برای حلش کمک گرفت.

چه موضوع مهمی به عنوان یه دغدغه اجتماعی/سیاسی روز به ذهن تون می رسه که تا امروز مغفول مونده و  فکر می کنید جاش توی شعر هیئت خالیه؟

 

#همکاری_لطفا

 

#شریک_شدن_در_ثواب

 

پ.ن: ان شاءالله صوت ها رو سر فرصت گوش بدین اگر دوست داشتین....و بعد نقد شما را نیز به جان خریدارم...الان اولویت با همفکری تونه برام...ممنونم.

۱۴:۲۶

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan