یَا رادَّ مَا قَد فات
داره راه میره و با خودش زمزمه می کنه که " تو برگزیده نبودی...قبول کن که نبودی...قبول کن که رسولی بدون معجزه هستی" ...
ازش می پرسم
به نظرت چرا تو پیامبر نشدی؟
می ایسته...
توی آینه به خودش نگاه می کنه و
میگه:
اووومممم...شاید چون روی صورتم چند تا جوش دارم!
از نگاهم می فهمه که این بار نمی تونه از زیر بار جواب در بره...
بعد از یه نگاه دقیق تر و سکوت عمیق تر...می گه: چون به فَهْمَ م عمل نکردم...پیامبرا به فهم شون عمل می کردن...همین!
سکوت می کنم.....
و علی صفایی _ با این که کلید داره و با این که گاهی بدون اجازه میاد _ این بار در می زنه و وارد اتاق ذهنم می شه که " تو برای عملکرد خوب نیازی به دانستن همه چیز نداری...تو باید در هر مرحله به فهمَ ت عمل کنی و آن موقع نافهمیدنی ها را به تو می دهند...با این حال تو اختیار داری و می توانی حتی بر فهمیدنی های خودت عصیان کنی... اما یک روز باید به عصیانی بزرگتر برسی، یعنی عصیانِ بر عصیان".
و دیالوگِ 'فرستادگان' در 'کتاب' جاری می شود در وجودم که "چرا بر خدا توکل نکنیم در صورتی که ما را به راه هایمان هدایت کرده است و البته بر آزاری که به ما رسانید صبر خواهیم کرد و اهل توکل باید همواره بر خدا توکل کنند. "
ابراهیم/دوازده
حالا من موندم و فهمی که بهش عمل نکردم...
راستی...تو چقدر به فهمِ ت عمل کردی؟
#گفتگوی_دو_من_درون
#ای_از_همه_من_ها_ی_من_بهتر_من_تو
#فقط_تو_باش
#که_خیری_ندیده_ام_از_خویش