بایگانی فروردين ۱۳۹۸ :: Mr. Keating

معمولان (قسمت پایانی)

به نام خدا


مشغول کار داخل خونه ای بودیم که آب تا سقفش رسیده بود و الان توی حیاطش پر از گِل بود...بعد از چند ساعت کار خسته شده بودیم که گفتن یه گروه کوه نورد از تهران اومدن، الان میان کمک شما؛ و این شاید جالب ترین صحنه ای بود که قبل از سفر تصورش رو نکرده بودم...چهار مرد و یک زن... با لباس هایی که بیشتر به لباس مهمونی و تفریح می خورد تا لباس کار! 

اما با همان لباس ها بیل برداشتند و مشغول شدند...حتی خانم همراه شون هم شروع کرد به بیل زدن!

یکی از مردها که دید بعضی از ما دستکش نداریم رفت و برای ما دستکش خرید...بعد هم خانم که حجاب درستی هم نداشتن رفتن آب معدنی خریدن...و چایی...و به یکی از مردها یادآوری کردن که لیست داروهای مورد نیاز رو بگیر تا از تهران براشون بفرستیم...این همه در کنار روحانی ها و شعرا و نویسنده ها...همه بدون حس تفاوت در کنار هم....پر از گِل...و لبخند!

اون روز اینقدر لباس های من گِلی شد که دیگه نمی تونستم بپوشمشون...لباس بسیجی یکی از دوستان رو قرض گرفتم و از مسجد به خیابون اومدم تا برسم به محل کار جدید. صحنه هایی که دیدم رو فقط توی کتاب های مربوط به زمان دفاع مقدس خونده بودم...همه در کنار هم...فارغ از تماااااام اختلافات.

کنار خیابون از مغازه داری پرسیدم سلام برادر! کوچه گلستان دوازده کدوم طرفه...؟ گفت دوره...فلانی! بیا آقا رو برسون کوچه گلستان...

و من مبهوت این همدلی سوار موتور فلانی شدم :)

توی خیابون هر مرد و زنی بهم می رسید خدا قوت می گفت و توی هر کوچه از ما با لبخند تشکر می کردن و آرزو می کردن بتونن جبران کنن... و من می گفتم ان شاءالله عید سال بعد برای عید دیدنی به خونه تون بیایم... و می خندیدیم :)


به محل قرار رسیدم...شعرا و نویسنده ها از اراک و تهران و اصفهان و قم و بابل و ... اومده بودن و داشتن خونه ی کسی رو که نمی شناختن و نمی دونستن چه اعتقادی داره یا شغلش چیه یا چند سالشه رو تمیز می کردن...یکی از بچه ها برای بقیه دمنوش درست کرده بود...یکی آب میوه خرید...یکی آواز می خوند...یکی نون تیکه می کرد و به بچه ها می داد.

وقتی یکی از بچه ها خسته شد و گفت اه فایده نداره...شنید که: ما نیومدیم این جا خونه بسازیم برادر...اومدیم تا از اون کت شلوار شیک دربیایم و بیل بگیریم دست مون تا خودمون رو بسازیم!

 

و چقدر نشستن پای درد دل مردم آرامش بخش بود...


+ جز خوبی ندیدم و احترامی که اون جا بهم گذاشته شد رو تا حالا تجربه نکرده بودم...و چقدر بیش از همیشه احساس مفید بودن داشتم...الحمدلله.

کاش همیشه با هم اینطور خوب بودیم...


۱۳:۰۲

معمولان. دو

به نام خدا

پنج شنبه 98/1/22


سختی هایی که وعده داده بودن از همون لحظه ی بیدار شدن شروع شد...

آب خرم آباد قطع شده بود.


بعد از صبحونه راه افتادیم تا از یه جاده ی فرعی به "معمولان" برسیم...کنار رودِ با صلابتی که هنوز هم قدرت داشت، روستاهای تخریب شده و پل های شکسته به چشم می خوردن.

بعد از حدودا یک ساعت به معمولان رسیدیم.

اکثر جهادی ها جمع شده بودن توی مسجد شهر که مسجد جامع خرمشهر رو به ذهن تداعی می کرد.


بیل به دست به سمت خونه ای که باید برای کار تحویل می گرفتیم حرکت کردیم...خونه ی خونواده ی آقای محمدی.


شاید نزدیک یک متر ارتفاع گِل های جمع شده توی حیاتش بود...خونه ای که آب تا سقفش رسیده بوده و رد آب هنوز روی دیوارش باقی بود.

موقع بیرون بردن مبل هایی که سیل نابودشون کرده بود چی تو دل اعضای خونه می گذشت خدا می دونه...

***

مهم تر از تمام سختی ها این بود که همه اومده بودن.....همه.

طلبه...بسیجی...دانشجو....دکتر...همه در کنار هم.

حتی تروریستای سپاهی! هم با جون و دل کار می کردن.

۰۶:۰۵

معمولان. یک

به نام خدا

چهارشنبه 98/1/21


از جاده ای که بخش هایی از آن را سیل برده است عبور می کنیم...(حس شب عملیات بهمان دست می دهد!)

حدودا ساعت یازدهِ شب است که به خرم آباد می رسیم.

در سازمان تبلیغات اسلامی می مانیم تا فردا صبح زود ان شاءالله راهی "معمولان" شویم.


مسئولان از سختی ها و شرایط خاص معمولان می گویند...

که مردم خسته اند...

که ممکن است پرخاش کنند...

ناسزا بگویند...

حتی به رهبری توهین کنند...

و شما باید سکوت کنید.


از گروهی به نام "جمعیت امام علی" حرف می زنند که در سرتاسر شهر پخش شده اند و کار رسانه ای می کنند و سیاه نمایی هایشان از "من و تو" و "اسرائیل فارسی" پخش می شود.


و فردا چه روز سختی خواهد بود...

۰۰:۲۴

تسلیم نشو...

هلیا! یک سنگ بر پیشانی سنگی کوه خورد.

کوه خندید و سنگ شکست.

یک روز...کوه می شکند.

خواهی دید.

...

زندگی طغیانی ست بر تمام درهای بسته و پاسداران بستگی.

هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ای ست که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد.

...

به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.

و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را بر نمی گرداند.


«بار دیگر شهری که دوست می داشتم»

#نادر_ابراهیمی

پ.ن: کتاب متفاوتی بود از این بزرگ مرد...فقط...کمی تلخ بود و تلخ تمام شد...از آن تلخ ها که شاید قرار است بزرگ مان کند.



1. هرکس ساعتی رنج فراگرفتن علم را تحمل نکند،برای همیشه در رنج و ذلت نادانی باقی خواهد ماند.

بحار الأنوار، ج 1، ص 77


2. بزرگترین مردم کسی است که آن‌چه را که به او مربوط نیست رها کند.

 الأمالی (للصدوق) , جلد 1 , صفحه 20


#آخرین_فرستاده

که درود خدا بر او باد


روز آغاز آخرین تقابل جهل با علم؛ شک با ایمان و تاریکی با نور مبارک.

۲۳:۱۴

قال یا قوم! هولاء بَناتی...

أعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

بسم اللّه الرَّحمن الرَّحیم
 
قبل نوشت: 
هر ایدئولوژی یا تفکری...تکرار می کنم، هر ایدئولوژی یا تفکری که قراره از سطح تئوریک و کتابی بودن فراتر بیاد و وارد زندگی مردم بشه باید قدرت رو در دست داشته باشه...تا بتونه طبق نظر خودش قانون گذاری کنه و کار اجرایی انجام بده...پس نمیشه با قوانین مبتنی بر سکولاریسم زندگی کرد و در عین حال زندگی دینی کاملی داشت!
 
" به دنبال حقیقت " پیرو پژوهش هایی که برای رسیدن به حقیقت انجام می ده به یه مقایسه ی تطبیقی جالب توجه رسیده...
بیاید حضور دین و میزان تاثیرپذیر بودن و اجرایی شدن و در یک کلام زنده بودن ش رو توی دو تا جامعه متفاوت بررسی کنیم.
یکی جامعه ای که دین در اون قدرت حاکمه رو در اختیار داره و می تونه قواعدش رو به صورت تمام و کمال اجرایی کنه.
یکی هم جامعه ای که مردمش معتقدن دین رو چه به سیاست و قدرت؟ دین باید کار خودش رو بکنه، دولت هم کار خودش رو...!
 
دیالوگ های رهبر دینی در جامعه ی اول:
1. 
ما در قضایای ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم؛ نتیجه‌اش هم پیروزی جنگ سی و سه روزه و پیروزی جنگ بیست و دو روزه بود. بعد از این هم هر جا هر ملتی، هر گروهی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش میکنیم و هیچ ابائی هم از گفتن این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است. اما اینکه حالا حاکم جزیره‌ی بحرین بیاید بگوید ایران در قضایای بحرین دخالت میکند، نه، این حرف درستی نیست؛ حرف خلاف واقعی است. ما اگر در بحرین دخالت میکردیم، اوضاع در بحرین جور دیگری میشد! 
۱۳۹۰/۱۱/۱۴خطبه‌های نماز جمعه تهران
 
2.
هم آمریکا بداند، هم دست‌نشاندگانش بدانند، هم سگ نگهبانش رژیم صهیونیستی در این منطقه بداند؛ پاسخ ملت ایران به هرگونه تعرضی، هرگونه تجاوزی، بلکه هر گونه تهدیدی، پاسخی خواهد بود که از درون، آنها را از هم خواهد پاشید و متلاشی خواهد کرد.
۱۳۹۰/۰۸/۱۹بیانات در دانشگاه افسری امام علی (علیه‌السّلام)
 
3.
اگر غلطی از رژیم صهیونیستی سر بزند، جمهوری اسلامی تل‌آویو و حیفا را با خاک یکسان خواهد کرد.
 
4. 
خطاب به دولت سعودی: اندک بی احترامی به حجاج ایرانی موجب عکس العمل سخت و خشن ایران خواهد شد.
 
 
اما دیالوگ های رهبر دینی در جامعه ی نوع دوم:
 
...و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند به [آمدن] آنان ناراحت و دستش از حمایت ایشان کوتاه شد و گفت امروز روزى سخت است.
و (چون فرشتگان به صورت جوانان زیبا به خانه لوط درآمدند) قوم لوط به قصد عمل زشتی که در آن سابقه داشتند به سرعت به درگاه او وارد شدند، 
لوط به آنها گفت: این دختران من...
لوط به آنها گفت: این دختران من...
لوط به آنها گفت: این دختران من...
این ها برای شما پاکیزه و نیکوترند، از خدا بترسید و مرا نزد مهمانانم خوار و سرشکسته مکنید، آیا در میان شما یک مرد رشید نیست؟
گفتند تو خوب مى‏ دانى که ما را به دخترانت‏ حاجتى نیست و تو خوب مى‏ دانى که ما چه مى‏ خواهیم!
[لوط] گفت کاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم...
[لوط] گفت کاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم...
[لوط] گفت کاش براى مقابله با شما قدرتى داشتم... [آن گاه می دانستم با شما چه کنم]
آیات 78 تا 80 سوره هود/ قرآن 
 
پ.ن:وقتی قدرت در دست رهبر دینی نباشد...
مجبور است از خودش و از دخترانش (بخوانید دار و ندارش) مایه بگذارد...
وقتی قدرت در دست رهبر دینی نباشد دین به طور کامل اجرایی و عملیاتی نخواهد شد و دینی که اجرایی نشود اثر خودش را نشان نخواهد داد و دینی که اثر نداشته باشد را نمی خواهم!
 
پ.ن دو: 
و نسل من که در دل این نعمت به دنیا آمده نمی داند چه نعمتی را در اختیار دارد و حفظش چه زحمت ها و خون دل ها می خواهد.
اذکروا نعمة الله علیکم...
و اگر جمهوری اسلامی از دست برود...
بهتر بگویم... 
وای اگرجمهوری اسلامی از دست برود...
 
پ.ن سه: قدر بدانیم و تلاش کنیم برای اصلاحش... #قوی-شویم.
 

 
 
تا نمی دانم کِی نظرات بسته خواهند بود ان شاءالله.
 
 
۰۲:۱۳

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan