ازدواج :: Mr. Keating

بنزین‌هایی با اکتان‌ متفاوت

بسم الله...

ازدواج یه زمانی برام هدف بود. اصل بود. اصالت داشت.

و به تبع اون، طرف مقابل و شخصیت و ظاهرش هم خیلی مهم می‌شد.

به واسطه تخیل، زندگی با خیلی از آدم‌ها رو، چه در مجازی و چه در حقیقی، تصور کردم. هر کدوم یه عطری داشت، متفاوت از بقیه و من همه رو می‌خواستم. گذشته از تموم تفاوت‌ها، توی تصوراتم همه‌ اون زندگی‌ها یه ویژگی مشترک داشتن و دارن: خوشبختی محض.

الان اما دارم کم کم به این می‌رسم که ازدواج و زندگی متاهلی هم یه وزنی داره...و باید به همون اندازه بهش بها داده بشه. اصلاً ازدواج قراره بنزین ماشینی باشه که داشتیم قبل از ازدواج هم، هرچند با سختی و سرعت کم، باهاش حرکت می‌کردیم به سمت اهداف‌مون. چه مرد و چه زن.

و بنزین، به خودی خود، نه جای ماشین رو می‌تونه بگیره نه هدف‌ها رو.

الان دارم با خودم فکر می‌کنم که ما در عین اینکه باید بدونیم بنزین برای حرکت خیلی مهمه، ولی وقتی بفهمیم بنزین فقط بنزینه و نه بیشتر، انگار خیالمون یه ذره آروم می‌گیره.

می‌دونید...دارم تلاش می‌کنم به این نگاه بها بدم توی دل و ذهنم که همسر من با تمام ضعف‌های احتمالی که شاید از نگاه من داشته باشه، خیییییلی هم بدتر از دیگرانی که تصور خوب بودنشون رو دارم نیست. و دیگرانی که ممکنه از نظر خوبی‌ها توی چشم من، خواسته یا ناخواسته، قله‌های دست‌نیافتنی به نظر برسن، خیییییلی هم چیزی بیشتر از همسر من ندارن.

اینجوری کلام امام هم برام ملموس‌تر شده:

روایت شده آن حضرت در میان اصحابش نشسته بود. زن زیبایى (که تمام چهره اش را نپوشانده بود) از آن جا عبور کرد و چشم حاضران را به خود جلب نمود. امام (علیه السلام) فرمود:

«چشمان این مردان، طغیانگر است و آنچه نظرشان بر آن افتاد مایه تحریک و هیجان آن‌هاست. هر گاه کسى از شما با نگاه به زنى به شگفتى آید، با همسرش بیامیزد که او نیز زنى چون زن وى باشد».

مردى از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد چقدر فقه مى‌داند. مردم براى کشتن او برخاستند.

 امام فرمود: «آرام باشید، دشنام را با دشنام باید پاسخ داد یا بخشیدن گناه.»

و منِ امروز به این نگاه رسیدم که ما قراره توی مسیر به هم کمک کنیم. از جون و دل هم باید به هم کمک کنیم... اما قرار نیست یکی بشیم. ما دو روحیم در دو بدن. اینکه امروز خیلی‌هامون احساس می‌کنیم اونقدری که باید توی زندگی مشترک‌مون، از انتخاب تا عملکرد خودمون، موفق نبودیم، به خاطر قبول کردن همین حرفهای مسمومه که ذیل «یکی شدن زن و شوهر» شخصیت دو طرف رو خرد می‌کنه. (یکی شدنی هم اگه اتفاق بیفته که می تونه خیلی هم خوب باشه، به مرور اتفاق میفته و قطعا هل و زوری هم در کارش نیست).

با این نگاه اگه شوهر یا زن شما کمی بداخلاقی کرد، یا خسیس بود یا اونجوری که شما دوست دارین لباس نمی‌پوشید یا توی خودش بود، یا هرچی... بازم شما رو به مقصد می‌رسونه، منتهی مثل ماشینیه که روی صندلیش چندتا پوست تخمه ریخته یا بعضی جاها آهنگ غمگین پخش می‌کنه یا اصلا آهنگ راک پخش می‌کنه و روی اعصابتون راه میره!

شاید آهنگ راک با صدای بلند بعضی جاها نیازه تا صبر و تحمل شما توی مسیر بالاتر بره. مهم اینه که دارین حرکت می‌کنین. سرعت بالا و خنده‌های قاه قاه سرنشینای ماشینای دیگه گولتون نزنه. اونا شاید اگه یه دیقه تو موقعیت شما قرار بگیرن خودشون رو از ماشین پرت کنن پایین.

ولی شما اگه با توکل انتخاب کرده باشید حالتون با سرعت ماشین‌تون خوبه و دلتون هم آرومه که خدایی که ضعف و قوت ماشین شما رو می‌دونه، بهترین بنزینی که برای شما مناسب بوده رو بهتون بخشیده.

«و عَسی أن تحبّوا شیءً و هو شرٌّ لکم» یعنی چه بسا بنزین‌هایی که باک‌ت رو سوراخ می‌کنن. ای نفس نافهم...بفهم.

 

بعدنوشت: مسلمانِ یاغی علوم انسانی خوانده و بلد نیست در مورد انسان حکم کلی بدهد. این بلند بلند فکر کردن‌ها مربوط به ده اردی‌بهشت چهارصد و دو و متعلق به فهم امروز مسلمانِ یاغی است. شاید کشف جدیدتری جایی در ماه‌های آینده ایستاده و انتظارش را می‌کشد. همین.

پ.ن: نظرهایی که حاوی حکم کلی باشند و نگارنده آنها احساس کند خیلی بلد است و آنچه او میفهمد است و جز آن نیست، بدون پاسخ منتشر خواهد شد. با احترام به اعصاب صاحب وبلاگ :)

۱۴:۰۵

«آشوب بزرگ‌ترین ترس ماست، ولی شاید بزرگ‌ترین خواسته‌مان هم باشد»

این یکی از اندیشه‌های اصلی امیل دورکیم در اواخر قرن نوزدهم بود: با ازمیان‌برداشتن آیین‌ها، سنت‌ها، نقش‌ها و انتظاراتی که قرن‌ها امیال ما را هدایت کرده‌اند، توانایی فهمیدن این را هم از دست داده‌ایم که اکنون به آنچه می‌خواستیم رسیده‌ایم و می‌توانیم دیگر دست از تلاش برداریم. او می‌نویسد «وقتی چیزی برای متوقف‌کردن ما وجود نداشته باشد، نمی‌توانیم خود را متوقف کنیم. فراتر از لذت‌هایی که تجربه کرده‌ایم، سایر لذت‌ها را تصور کرده و به‌دنبالشان می‌رویم، و اگر کسی کم‌وبیش همۀ لذت‌های ممکن را تجربه کرده باشد، آرزوی غیرممکن‌ها را می‌پرورد، عطش برای چیزهایی که نیست». نقش‌های اجتماعی، هرچند محدودکننده و قدیمی به نظر برسند، حداقل برایمان روشن می‌کنند که آیا باید توقف کنیم و گل‌های رز را ببوییم، یا اینکه خود را در جست‌وجوی گل‌های خوش‌بو‌تری که در آن سوی تپه هستند از پا درآوریم.

 

شاید ارزش بالارفتن از تپه را داشته باشد، شاید هم چیزی که به‌دنبالش هستید اصلاً گل رز نباشد. ولی جست‌وجوی بی‌پایان خوشبختی می‌تواند نتیجه‌ای معکوس داشته باشد: به‌جای رسیدن به زندگی عمیق‌تر و پرمعناتر، به چیزهایی برسیم که واقعاً نیازی به آن‌ها نداریم.

 

وسط قحطی پست‌های خوب، این پست و مقاله‌ای که توش معرفی شده رو از دست ندید. (به درد متاهل‌ها می‌خوره البته).

۱۷:۰۸

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan