علی صفایی حائری :: Mr. Keating

یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان ها...

یا رادَّ ما قد فات...

 

    نهج البلاغه ی علی علیه السلام همیشه برام جذاب بود و همیشه هم بعد از مطالعه ی چند تا خطبه یا نامه، خوندنش رها می شد! تا این که یکی از مفسرین نهج البلاغه به کوی دانشگاه اومدن و فرمودن خوندن نهج البلاغه رو با حکمت ها شروع کنید. 

    دیروز حکمت ها تموم شد و حس فوق العاده ای داشت شنیدن حرف های عجیب و در عین حال ساده از زبان مردی در 1400 سال پیش! هنوز هم در برابر حکمت 474 متحیر و شرمسار باقی موندم و با سر پایین زمزمه ش می کنم که: " ما المجاهد الشهید بأعظم اجرا ممن قدر فعف " ؛ پاداش مجاهد شهید در راه خدا، برتر نیست از پاداش کسی که توانایی بر انجام گناهی را دارد و آن را انجام نمی دهد.

 

    "صراط" علی صفایی هم تموم شد.

و حرف هاش تا همیشه در گوشم باقی خواهد موند که " ما عاشق آفریده شده ایم، نیازی نیست در خود چیزی بیافرینیم یا نیرویی بسازیم. ما اگر از تفکر و تعقل خود بهره بگیریم و میان خودمان و محبوب هایمان و میان محبوب هایمان با یکدیگر مقایسه کنیم، به راه می رسیم. گرچه هنوز هم آزادیم که ادامه بدهیم و یا همراه این بینش و یقین، از راه چشم بپوشیم و بازگردیم. این عظمت انسان است که می تواند با این همه نیرو، عصیان کند و می تواند به تسلیم برسد و این تسلیم یعنی عصیانی بزرگتر؛ عصیان بر عصیان. .... البته این حرف ها بر ما که با چیزهای دیگر مانوس بوده ایم سنگینی می کند. " 

و توی دلم فریاد می کشم به خدا قسم که سنگینی می کند...

و حس می کنم لیاقت نقشی که بهم داده شده رو ندارم...

و چقدر می ترسم این روزا که مبادا نقش رو ازم بگیرن.

ما هکذا الظن بک...

 

توضیح عکس های Header: عکس دومی از راست یه جوون فرانسویه که نتیجه ی اعتراضش به مدرنیته رو داره روی صورتش حس می کنه و مستاصل تر از ماست شاید. شاید هم چشمش به من و شما دوخته شده.

عکس اول از چپ ماله خیلی سال پیشه... عکس معروف پدر و پسر فلسطینی که کفتارها دورشون کردن و... تو آغوش همدیگه جون می دن.

و چقدر کربلا که پیش رو...

 

پ.ن: 

بلد نیستم...عمل کردن به فهم رو بلد نیستم...دعام کنید...دعا کنید گرچه لیاقت بارون الطاف الهی رو ندارم...گرچه فرصتارو سوزوندم اما...برسم، ان شاءالله.

مطمئنم یه روز از دل همین تاریکی ها بیرون میام...

 

 

    با زیرنویس

 

۲۳:۲۳

یک منِ بزرگترِ خاموش...شاید هم روشن!

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

مدت ها بود فرضیه ی "وجود دو من در درون انسان" ذهنم رو مشغول کرده بود و نمی دونم اول بار ، به ذهن خودم رسونده بودن یا از دیگری شنیده بودم.

با این همه...هرچی جلوتر رفتم بیشتر وجود این دو رو حس می کردم و کم کم دیدم دیگران هم در درون شون متوجه ش شدن (هر کس با ادبیات دینی، روان شناختی یا حتی ادبی خاص خودش)...حس خوبی بود و هست که فرضیه ای در وجودت ریشه بگیره و امروز احتمالا بتونی میوه های یقین ش رو بچینی.

 

1. 

« لا یَلِجُ فِی المَلَکوتِ مَن لا یُولَدُ مَرَّتَین »... کسی که دو بار متولد نشود به ملکوت راه نمی یابد.

عیسی مسیح علیه السلام

انجیل یوحنا/3 

انجیل مرقس/ 10

انجیل متی/ 18

2. 

کسی که از خودش بیرون نیامده، همان حیوان است که با غریزه حرکت می کند و با طبیعتش راه می رود. هنگامی که تو از خودت متولد شدی، هنگامی که به تولدی دیگر رسیدی، با این تولد تازه، تو دو تا می شوی. تو صاحب دو "من" می شوی. منی که بود؛ منِ مادر و منی که شد؛ منِ فرزند.

مبارزه دو طرف می خواهد، جهاد دو طرف می خواهد. تو که هنوز تولدی نیافته ای، بیش از یکی نیستی و این است که مبارزه ای نداری، مبارزه معنا ندارد...زمینه ندارد.

علی صفایی حائری رحمت الله علیه/ صراط

 

3.


جبران خلیل جبران/ نامه های عاشقانه

با صدای پیام دهکردی (جهت حفظ مالکیت معنوی اثر)

 

4. 

"Tim Urban"

وبلاگ نویس

صاحب تارنمای: "Wait But Why"

صحبت های بی نهایت جذاب تیم اوربان توی TED در خصوص همین موضوع رو از اینجا ببینید. (زیر نویس فارسی رو هم می تونید فعال کنید)

( حد و واندازه ای برای تشکرم از سید جواد عزیز بابت معرفی این کلیپ، قائل نیستم.)

 

 5. می تونید تجربیات و نظرات خودتون در این مورد رو این جا به اشتراک بذارید تا دیگرانی از جمله "من" استفاده کنن. البته هنوز نمی دونم کدوم یکی از " من " های من قراره از دیدگاه هاتون استفاده کنه :)

 

پ.ن: و لله الحمد...

۱۲:۲۴

صبر بر درد نه از همت مردانه ی ماست

عین.صاد گفت:« ابراهیم می خواهد به رشد برسد و به رشد برساند و این است که با آن دستور خودش کارد را به دست می گیرد و اسماعیل را می بندد و وقتی می بیند کارد نمی برّد سخت خشمگین شده و آن را بر زمین می کوبد و اگر همین کار را نمی کرد در امتحان باخته بود،که عشقی نبوده و سنجشی نبوده ، فقط حرفی بوده و سخنی.


اما خدای ابراهیم...او نمی خواهد اسماعیل ها کشته شوند، می خواهد ابراهیم ها آزاد شوند و رشد کنند و به قرب دست یابند... »


"حرکت" رو بستم...

با خدا مرور کردم...که آخه قرار بود...

و قرار بود...

و قرار بود....


اما وقتی دلم آروم گرفت و یادم اومد که قرارها هم دست خداست خودش به زبونم انداخت که بگم إلهی رِضاً بِرِضائِکَ و تَسلیماً لِأمرِک.


صبر بر درد نه از همت مردانه ی ماست            درد از او...صبر از او....همت مردانه از اوست     #عبرت-نائینی


امام محمد باقر علیه السلام می فرمایند:

پنج چیز را در رابطه با مردم زمانه ات غنیمت شمار:
اگر در مجلسی حاضر بودی و تو را نشناختند
و اگر از جلسه خارج شدی و به دنبالت نبودند
و اگر در جلسه بودی و از تو نظر نخواستند 
و اگر نظر دادی و نظرت را نپذیرفتند
و اگر خواستگاری کردی و جواب رد دادند!

می فرمایند غنیمت بشمار...این یعنی مصلحتی در آن است، سری پشت قضیه است و ما با این نگاه راحت می شویم از این تصورات که اگر ازدواج نکنیم چه می شود و چه می شود!
جوانی که برای خدا و برای حفظ عفت به خواستگاری می رود، اگر او را بپذیرند عفتش حفظ می شود...اگر نپذیرند باز خداوند به نحو دیگر عفتش را حفظ می کند. امام می خواهند ما متوجه شویم که قواعدی در این عالم جاری است که محرومیت های دنیایی حقیقتا محرومیت نیست. لذا می فرمایند آن ها را غنیمت شمار.*

ان شاءالله همه ی ما از عاملین به این حدیث باشیم.


*حدیث و توضیحات برگرفته از کتاب بی نظیر "جایگاه رزق انسان در هستی" از استاد اصغر طاهرزاده است. #بخوانید.
۰۰:۲۶

ما خسته ایم...خسته ولی ناامید...نه!

 
...یا حَبیبَ مَن لا حَبیبَ لَه...
 
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
               کان سوخته را جان شد و آواز نیامد...
                               این مدعیان در طلبش بی خبرانند
                                               کان را که خبر شد خبری باز نیامد...
 
راستش اومدم حرف بزنم...اومدم آتیش درونمو باهاتون سهیم بشم...اومدم از کف دست صاف تر باشم...اما علی صفایی (ره) گفت: 
 
"مومن کتوم است و این کتمان فقط مربوط به اسرار مگو نیست که کتمان درد و رنج هم هست...تو چه حقی داری آن چه را که دوست به تو داده،با دوست و دشمن او در میان بگذاری؟! آن قدر کم تحمل هستیم که درِ دلمان را باز گذاشته ایم و هرکس در آن خانه گرفته،هرکس از آن خبر دارد...
 
یک فتنه،یک درگیری،یک رنج،یک ضربه،یک فشار،رزق و بهره ی من است اما مادرم می داند پدرم می داند،دوستم می داند. پس کجاست آن وسعت؟ کجاست آن وجودی که باید مثل کوه باشد؟ به راستی که از کف دست هم صاف تریم...
 
باید غم ها را تبدیل کنیم و وقتی از آن ها بیرون آمدیم،برای دیگران بازگو کنیم تا آن ها هم از این درد و غم درسی بیاموزند."
 
دوباره گفتم...چرا من! چرا آدمای دیگه ای که می شناسم این رنج براشون نبوده...؟
 
یه آیه از قرآن خوند و گفت: " و إن یَمسسکُم قرحٌ فقد مسَّ القومَ قرحٌ مثلُه...همه ی عالم این درد و رنج رو دارند و چیز تازه ای نیست...با این تفاوت که شما امیدی دارید و دیگران همان را هم ندارند...کسی که برای دنیا شب ها بیداری می کشد مثل تو رنج می برد...تازه اگر بمیرد معلوم نیست برای چه کسی مرده! ولی تویی که دو میلیون امید داری،حاضر نیستی یک دقیقه به پا بایستی؟! به راستی که خودمان را لوس کرده ایم. با یک فشار و درگیری چنان آه  و ناله راه می اندازیم که بیا و ببین...خیال می کنیم نوبرش را آورده ایم...مایی که می خواهیم هستی را به دست آوریم نمی خواهیم پوست بیندازیم...؟ "
 
گفتم: ....قبول،تسلیم!...و به قبر شهید گمنامی که روبروش نشسته بودم خیره شدم...
 
هوا خیلی سرد بود...خودم بی حس بودم اما سردی هوا رو از آب هایی که روی زمین یخ بسته بودن فهمیدم...
 
و تو اون لحظه ای که باید می بود کسی و هیچ کس نبود کتاب علی صفایی رو بغل کردم و باهاش گرم شدم...
 
و اشک...
 
 بعد هم...این رباعی:
 
گم می شویم گاه ولی ناپدید...نه!
 
           رازیم و فاشمان نکند جز شهید ! نه...
 
                   گریه بهانه ای ست که طوفان به پا کنیم...
 
                                ما خسته ایم...خسته...ولی ناامید،نه!
 
 
دعام کنید...
 
شما هم علی صفایی را غرق شوید...
 
 
 
۲۳:۱۱

عین.صاد

علی صفایی حائری را غرق شوید...

اگر شکست قایق دلتان التماس دعای فرج...



۲۳:۲۷

شمع را تا نفسی هست به جا باید سوخت...


...یا حَبیبَ التّوّابین...

سرما خوردن بهونه ای شد که امروز رو به خودم استراحت بدم...سر کار رفتن هم اگه به درسم لطمه می زد باید منتفی می شد و شد!

فردا اگه خدا بخواد روز خوبیه...روز تموم شدن مهم ترین کتاب کنکور ارشد!

و روز شروع شدن یه مبارزه ی نفس گیر و تماشایی در کنار یک دوست...

بعضی آدما حرفای عادی شون هم تلنگره...مثل علی صفایی حائری که در حرکت (بخوانیم!) می گه: ما با این لوس بازی ها و تسامح ها به درد پشت ویترین می خوریم...به درد مدینه ی فاضله ی افلاطون می خوریم نه مدینة الرسول...که مدینة الرسول پر از فاجعه و درگیری است،هزار نطفه ی اختلاف در آن هست.

باید قوی شیم...

گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند
                                 
                     هر که او را غم جان است به دریا نرود...   
                      
                                                                        #سعدی_علیه_الرحمه

پ.ن: مرا خدا آزاد کرد...
وگرنه من از کجا عشق از کجا سبحانه سبحانه...            


۲۳:۳۲

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan