گفت و گوی دو منِ من :: Mr. Keating

من جز دقایقی که هدر رفته نیستم...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

در احادیث مختلفی از امیرالمومنین -علیه السلام-روایت شده است که:

«غایَةُ المَعرِفَةِ أن یَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ»؛

«مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ»؛

«أفضَلُ العَقْل مَعرِفَةُ الإنسانِ نَفسَهُ».

 

اینکه نهایت معرفت آن است که آدمى خود را بشناسد،

اینکه خود شناسى، سودمندترین شناختهاست،

اینکه برترین خردورزى، خود شناسى انسان است،

همه این‌ها را در یک مرحله از فهم، اینطور می‌بینم که یعنی قِلِقِ خودت را بشناس. به خودت فکر کن. کمی عمیق‌تر شو در خودت. تو با بقیه متفاوتی.

همه این‌ها بعد اجتماعی هم دارند و معنای شناخت کلی هم از آن‌ها مستفاد می‌شود، اما در یک مرحله از فهم، یعنی دیگران را بیخیال شو. تو قِلِقِ خاص خودت را برای حرکت کردن داری. فکر کن ببین «تو»، نه دیگران، نه همه آدم‌ها، نه مردها، نه زن‌ها....تو....خودِ تو....فکر کن ببین تو با چه چیزهایی انگیزه می‌گیری؟ چه چیزهایی تو را به هم می‌ریزد؟ تو شب‌ها راحت‌تر کار می‌کنی یا صبح زود؟ با چه چیزهایی ذهنَت درگیر می‌شود؟ با چه چیزهایی تحریک می‌شوی؟ چرا باید فلان کار را انجام ندهی؟

خوب و بد وبلاگ و اینستاگرام و حرف دیگران در مورد فواید آن‌ها را رها کن. وبلاگ و اینستاگرام و توئیتر، به کار «تو» می‌آیند یا نه؟

تو با کدام تشویق به سمت کارها و برنامه‌هایت حرکت خواهی کرد؟ چه جریمه‌ای باید برای خودت بگذاری تا وادار شوی به انجام پروژه‌ای یا خواندن درسی که لازم است اما از اسمش هم بیزاری؟

.....

با این تفاسیر، قدرتمند و عاقل و بر سر نفس خود امیر، کسی است که بدون چشم‌پرانی به برنامه دیگران و حسرت داشته‌های آن‌ها، می‌گوید می‌خواهم ان‌شاءالله امسال هفته‌ای 10 دقیقه ورزش یا مطالعه کنم و می‌رسد! نه کسی که قول خواندن یک کتابخانه و فتح فلان جام را به خودش می‌دهد و نمی‌رسد.

در مورد اینها فکر کن. در مورد بضاعت خودت فکر کن، با واقع‌بینی.

شاید حتی بتوانی پاسخ این سوالات را برای خودت، جایی یادداشت کنی.

این سوالات مسخره، ظاهراً آنقدر هم که دنیای امروز به زور به خوردمان داده، مسخره نیستند. ظاهراً مبنایی‌ترین سوالات بشر همین‌ها بودند که یک جایی از تاریخ، در خلال جنگی یا گفتگوی عاشقانه‌ای، یا دعوا بر سر حکومتی، یا... از جیب پدرانمان افتاده‌اند و فراموش شده‌اند.

۱۰:۴۹

من سوالِ ساده‌ی تو، تو جوابِ مشکلِ من...

بسم الله...

چله کنترل ذهن

رها شد...به زمین افتاد...و شکست؛

در روز بیست و سوم.

 

عملکرد بدی نبود شاید...

می‌دانی...

نه به آن مردی که خدا برایم اراده کرده شبیه می‌شوم...

نه ناامید می‌شوم از شبیه او شدن...

و این بدترین حال دنیاست

جایی در میان امید و ناامیدی

جایی که نمی‌دانی باید به کدام سمت بروی...

 

بعد نوشت:

- قبول داری که همیشه مقابل تموم لذت‌های کوچیکِ دنیا، یه لذتِ بزرگتری هست که از انجام ندادن ارادی اون کارِ لذتبخش توی قلب آدم جوونه می‌زنه؟

- چه لذتی...؟

- لذتِ قدرت داشتن!

- اوهوم...

- اما نمی‌فهمم چرا همیشه انتخاب‌مون این لذتِ عمیق‌تر نیست...؟  

- راستش آدم گاهی از خیلی خوب بودن خسته می‌شه...وقتی می‌بینیم پادشاه‌های دنیا هم گاهی، لباس مبدل به تن، به جمع فقرا و ضعفا قدم می‌ذارن، ساده‌انگارانه است که بگیم فقط به خاطر نوع دوستی یا احساس مسئولیت بوده. شاید پادشاه‌ها هم گاهی از قدرت بیش از حد خسته می‌شدن.

- پیامبرا چی؟

- نمی‌دونم.

- به نظرت چرا من و تو پیامبر نشدیم...؟

- (با دقت توی آینه) چون روی صورتمون چند تا جوش داریم!

- سوالم جدیه...!

- هوممم. چمیدونم. ما به فهم‌مون عمل نکردیم. پیامبرا به فهم‌شون عمل می‌کردن، همین.

- آره...ولی چرا عمل به فهم گاهی اینقدر سخت میشه...؟

- نمی‌دونم...واقعا نمی‌دونم.

 

#گفتگو_ی_دو_من_درون 

 

پ.ن: خدا رحمت کنه افشین یداللهی رو...

 

۰۸:۲۴

شمام همینطورین...فقط بهش دقت نکردین!

بسم الله...

می‌روم وضو بگیرم...لبخندی به همسر می‌زنم و می‌گویم با روسری شبیه فرشته‌ها می‌شوی، بعد بلافاصله ورِ فیلسوفم جایی درون ذهنم زمزمه می‌کند که «مگر آدم وقتی چیزی را تا به حال ندیده، می‌تواند چیز دیگری را به آن تشبیه کند؟». ورِ شاعرم با یک سرفه، مثل همیشه به کمک می‌آید که «تصور که می‌شود کرد! ما خیال داریم. با خیال، تصور می‌کنیم که فلان چیز باید این شکلی باشد». ورِ کتابخوانم در تایید ورِ شاعر می‌گوید: خورخه لوئیس بورخس جایی گفته «من همیشه تصور کرده‌ام که بهشت یک جور کتابخانه است».

یادم می‌افتد که سال‌ها قبل کتابی از این نویسنده خریده بودم و هیچ‌وقت نشد که بخوانم. وضو را رها می‌کنم و به سمت اتاق حرکت می‌کنم... .

خنده‌ام می‌گیرد که از کجا به کجا رسیدم...و همه‌ی این دیالوگ‌ها در کسری از ثانیه در ذهن من اتفاق افتاد!

 

پ.ن یک: این یک موردِ خوب بود. گنجشک خیال اگر کنترل نشود آدمی را بیچاره می‌کند. دست بجنبانید.

پ.ن دو: حالا همه چیز به کنار، کتاب نیست! هرچه می‌گردم نیست... :)

 

#گفتگو_ی_من_های_درون

#روز_هشتم_چله_کنترل_ذهن

۲۲:۵۳

یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان‌ها...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

وقتی به وضوح، دو تا راه رو می‌بینی و دو تا دعوت رو می‌شنوی، راهی جز انتخاب برات نمی‌مونه.

و اگه این‌‌طرفی نباشی، اون‌طرفی هستی، که یاری نکردن حق، کمک به ظلمه... و تو، تا ابد هم توی این دنیا نیستی!
 

+ یه کم دلهره‌آوره...و یه کم هیجان‌انگیز...اما دیر یا زود همه به این نتیجه می‌رسیم که راهی جز مبارزه نداریم.

و من، که تا همیشه، تسلیم شدن رو بدترین گناه می‌دونم، می‌خوام بعد از این آخرین سقوط، دوباره بلند شم! با پررویی تمام.

از امروز به لطف خدا باید دو دو تا چهارتا کنم و یه چله رو شروع کنم. چله کنترل ذهن...چله تمرکز، چله ترک گناه، چله‌ی بهتر شدن.

شما چیکار می‌کنید با نفسِ پیچیده‌ای که درون‌تون نفس می‌کشه؟

 

پ.ن: زنده باد «جمهوریِ اسلامیِ آقا روح‌الله» که به من فرصتِ تماشای راه‌ها و فکر کردن به خودم رو بخشیده.  

پ.ن دو: یا دست ثارالله یا پای عبیدالله ... این بوسه دشوار است و تو امروز «مختاری»

۱۶:۵۰

به نظرت فرق آدما توی چیه؟

... یا رفیق من لا رفیق له ...

 

نگاهی به برنامه ام میندازم، دوباره باید ســــی صفحه حقوق بین‌الملل بخونم! می‌دونم تا غروب وقتم رو می‌گیره. 

دلم می‌خواد کاری که دوست دارم رو انجام بدم و کلی توجیه میاد تو ذهنم برای اینکه از زیر خوندن اون کتاب شونه خالی کنم: امروز هوا آلوده است و تو هم زمین‌گیر شدی _ اصلاً شاید گلو درد و سوزش چشمت به خاطر سرماخوردگی باشه _ فردا بخونش. 

دلم می‌خواد بشینم پای اون مقاله‌ی انگلیسی...یا یه فیلم خارجی ببینم، اما...

اما به قلبم نازل میشه که "یه نگاهی به آدمای اطرافت بنداز. اونایی که سن شناسنامه‌ایشون ازت بیشتره و امروزِ تو، دیروز اونا بوده. همونایی که تووی امروزشون _ که ممکنه فردای تو باشه_  دارن به زمین و زمان غر می‌زنن و فحش و نفرینه که نثار سرنوشت‌شون می‌کنن."

- خب...؟!

- "اینا دیروز فقط کارهایی رو انجام می‌دادن که دلشون می‌خواست."

- مگه بده؟

- " نه، فقط تنها مشکلش اینه که امروز دیگه نمی تونن کارایی که دوست دارن رو انجام بدن. چون سرمایه‌اش رو ندارن.

    اصلاً یه سوال: می‌دونی فرق آدمای موفق و آدمایی که فقط بلدن از بخت سیاه‌شون گله کنن توی چیه؟

- چی؟

- " فرق این آدما توی کارهایی که دوست دارن انجام بدن و انجام میدن نیست. توی کارهاییه که در لحظه، دوست ندارن انجام بدن ولی انجام میدن!

هر طور شده انجامش میدن...به هر بدبختی که هست!

ارزش فردای آدما رو این کارا مشخص می‌کنن."

 

#گفتگوی_دو_من_درون

#روزانه_نوشت_دانشگاه_تهران

 

 

پ.ن بی ربط یا شاید با ربط: 

از امام صادق علیه السلام پرسیدند: مردانگى چیست؟

فرمود: خدا ترا آنجا که منع کرده نبیند و آنجا که امر کرده گم نکند.

تحف العقول / ترجمه جنتى ؛ ص575

 

عیدتون مبارک :)

 



 

۰۹:۲۹

چرا تو پیامبر نشدی؟!

 یَا رادَّ مَا قَد فات


داره راه میره و با خودش زمزمه می کنه که " تو برگزیده نبودی...قبول کن که نبودی...قبول کن که رسولی بدون معجزه هستی" ...

ازش می پرسم 

به نظرت چرا تو پیامبر نشدی؟


می ایسته...

توی آینه به خودش نگاه می کنه و 

میگه: 

اووومممم...شاید چون روی صورتم چند تا جوش دارم!


از نگاهم می فهمه که این بار نمی تونه از زیر بار جواب در بره...

بعد از یه نگاه دقیق تر و سکوت عمیق تر...می گه: چون به فَهْمَ م عمل نکردم...پیامبرا به فهم شون عمل می کردن...همین!


سکوت می کنم.....

و علی صفایی _ با این که کلید داره و با این که گاهی بدون اجازه میاد _ این بار در می زنه و وارد اتاق ذهنم می شه که " تو برای عملکرد خوب نیازی به دانستن همه چیز نداری...تو باید در هر مرحله به فهمَ ت عمل کنی و آن موقع نافهمیدنی ها را به تو می دهند...با این حال تو اختیار داری و می توانی حتی بر فهمیدنی های خودت عصیان کنی... اما یک روز باید به عصیانی بزرگتر برسی، یعنی عصیانِ بر عصیان".


و دیالوگِ 'فرستادگان' در 'کتاب' جاری می شود در وجودم که "چرا بر خدا توکل نکنیم در صورتی که ما را به راه هایمان هدایت کرده است و البته بر آزاری که به ما رسانید صبر خواهیم کرد و اهل توکل باید همواره بر خدا توکل کنند. "

ابراهیم/دوازده


حالا من موندم و فهمی که بهش عمل نکردم...

راستی...تو چقدر به فهمِ ت عمل کردی؟


#گفتگوی_دو_من_درون

#ای_از_همه_من_ها_ی_من_بهتر_من_تو

#فقط_تو_باش

#که_خیری_ندیده_ام_از_خویش

۰۱:۵۷

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan