دیالوگ‌نوشت :: Mr. Keating

دیالوگ‌نوشت

بسم الله...

اینجا می‌تونید نویسنده باشید...یا فیلسوف...یا شاعر... و حرف‌ها و گفتگوهایی دیالوگ‌محور بنویسید و دیالوگ‌نوشت‌های دیگران رو بخونید.

این دیالوگ‌ها می‌تونه بین هر موجودی با هر موجود دیگه برقرار شده باشه. یا حتی هر ناموجودی با ناموجودِ دیگه! می‌تونه از خودتون باشه یا از هر کتابی که خوندین.

و کم کم اگه خدا بخواد این صفحه تبدیل میشه به یه منبع جالب‌توجه برای تمرین نویسندگی و میشه از دیالوگ‌هایی که به صورت تمرینی توش نوشته شده ایده‌ها گرفت.

یک مسلمان
۱۱ دی ۰۹:۵۷

لارسن: و حالا اینکه همه یک صدا این بیست و یکمین کتابتون رو شاهکار شناختن چه تاثیری در شما داره؟

زنورکو: (به سادگی) برای بقیه کتابام تاسف می‌خورم.

 

- نوای اسرار آمیز-

-اریک امانوئل اشمیت-

یک مسلمان
۱۱ دی ۰۹:۵۹

لارسن: آدم چند سال می‌تونه هیچوقت مردم رو نبینه؟

زنورکو: آدم چند سال می‌تونه هر روز مردم رو ببینه؟

 

- نوای اسرار آمیز-

-اریک امانوئل اشمیت-

علیرضا .گ
۲۲ دی ۱۱:۳۲

- بامزّه نیست که همهٔ چپ‌ها از یک جایی می‌رن آمریکا؟

- شاید چون آدم از هرچیزی متنفّره، کمی هم دوستش داره. خیلی وقت‌ها آدم‌ها احساساتشون رو درست تشخیص نمیدن.

 

زیر سقف دنیا، محمّد طلوعی

پاسخ :

چقدر عمیق...
یک مسلمان
۲۶ دی ۰۸:۲۷

- قبول داری که همیشه مقابل تموم لذت‌های کوچیکِ دنیا، یه لذتِ بزرگتری هست که از انجام ندادن ارادی اون کارِ لذتبخش توی قلب آدم جوونه می‌زنه؟

- چه لذتی...؟

- لذتِ قدرت داشتن!

- اوهوم...

- اما نمی‌فهمم چرا همیشه انتخاب‌مون این لذتِ عمیق‌تر نیست...؟  

- راستش آدم گاهی از خیلی خوب بودن خسته می‌شه...وقتی می‌بینیم پادشاه‌های دنیا هم گاهی، لباس مبدل به تن، به جمع فقرا و ضعفا قدم می‌ذارن، ساده‌انگارانه است که بگیم فقط به خاطر نوع دوستی یا احساس مسئولیت بوده. شاید پادشاه‌ها هم گاهی از قدرت بیش از حد خسته می‌شدن.

- پیامبرا چی؟

- نمی‌دونم.

- به نظرت چرا من و تو پیامبر نشدیم...؟

- (با دقت توی آینه) چون روی صورتمون چند تا جوش داریم!

- سوالم جدیه...!

- هوممم. چمی‌دونم. شاید چون به فهم‌مون عمل نکردیم. پیامبرا به فهم‌شون عمل می‌کردن، همین.

- آره...ولی چرا عمل به فهم گاهی اینقدر سخت میشه...؟

- نمی‌دونم...واقعا نمی‌دونم.

یک مسلمان
۲۶ دی ۱۸:۴۵

- چرا ایننننننقدر حرف زدن باهاش شیرینه؟

- چون گناهه!

شور شی
۱۷ بهمن ۱۰:۲۰

-چرا هر چیزی ممنوعش اشتها برانگیزه؟

-چون عبور از ممنوعیت خودش یه حرکته

- حرکت چه ربطی به اشتها داره

- این فقط اشتهای آدمیزاده که به حرکت زنده است.

- خب که چی?

-هیچی تو بپا اشتهات کور نشه... برو همه چی رو ممنوع کن

 

علیرضا .گ
۲۲ خرداد ۲۱:۰۳

گفتی: «ز خاک بیشترند اهل عشق من!»

از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم...

 

سعدی

پاسخ :

گفتم: که بوی زلفت
گمراهِ عالمم کرد

گفتا: اگر بدانی هم اوت رهبر آید

#حافظ
آقای عین
۲۷ آبان ۱۶:۱۳

کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد

که «خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟»

«از او بپرس که دارد اسیر بر فتراک

ز من مپرس که دارم کمند در گردن!»

 

سعدی

پاسخ :

ای بی بصر...من می روم
او می کشد قلاب را!


پ.ن: قدم روی چشم من گذاشتی بعد از مدت ها که اینجا بوی خاک گرفته. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan