ظرف غذای دیگران... :: Mr. Keating

ظرف غذای دیگران...

 به نام خدا

 

  • چرا از ذهنم نمی ری بیرون؟ می دونی چقدر کار دارم؟ تو دیگه چه جور دوستی هستی؟
  • من وجود ندارم رضا...
  • مزخرف نگو...
  • من خود توام...من توی ذهن تو شکل گرفتم...توی ذهن تو بزرگ شدم...باور کن من توی ذهن تو اینقدر قشنگ و دست نیافتنی شدم. من وجود خارجی ندارم رضا.
  • کمکم کن بتونم از ذهنم پاکت کنم. نه...فکر خوبی نیست...اینکه از کسی که بهش فکر می کنی بخوای بهت کمک کنه بهش فکر نکنی فقط باعث میشه بیشتر بهش فکر کنی! چقدر من احمقم...
  • حالا فهمیدی چرا ذهنت همچین پیشنهادی میده؟
  • چون فقط می خواد یه کاری کنه من بیشتر بهت فکر کنم... وقتی می بینه من مخالفم، همون ایده مخالفت منو می گیره و میاد جلو...لعنتی. چه حس غریبیه که می دونی هیچ کس نمی تونه کمکت کنه...
  • تا وقتی به ظرف غذای دیگران خیره بشی...
  • نه...چرا باید این دیالوگ رو بدم به تو؟ که بازم گنده ترت کنم؟ که مثلا تو رو عاقل نشون بدم؟ دوست داشتنی نقاشیت کنم توی ذهنم؟ که بیشتر عاشقت بشم؟ نه...اینو امروز جایی خوندم....خودم هم روایتش می‌کنم. اگه به ظرف غذای دیگران خیره بشی، فقط غذای خودت از دهن میفته. حالا چی میشه که آدمیزاد یه دعوت مثل این رو می شنوه...پایین بالا می کنه گوشه ذهنش....قبولش می کنه....ولی به سمتش حرکت نمی کنه؟
  • قبولش می کنه ولی نمی خوادش. آدمیزاد از دست دادن رو دوست نداره...و این دعوت، پره از دست دادنه.
  • چرا از دست دادن رو یاد نمی گیریم...؟
  • از دست دادن مثل تیر خوردن می مونه...کی رو دیدی که تیر خوردن رو یاد گرفته باشه؟
  • اینکه ظرف ما پر نمیشه...اینکه هیچ وقت راضی نمیشیم خیلی غم انگیزه...اینکه یه روز باید همه چیز رو بذاریم و بریم...اینکه مسافریم...اینکه باید بریم و توی راه زیر لب زمزمه کنیم که رفتیم، دعا گفته و دشنام شنیده...خیییلی غم انگیزه....خیلی.....تموم دلخوشیا رو ازم میگیره.
  • شاید خود غم باید دلخوشی ما باشه.
  • شاید خود غم باید دلخوشی ما باشه.

 

 

بعد نوشت: از این درشکه بیا پایین...تو نیز شیهه بکش گاهی.

این روزا بدترین ایده ممکن نوشتن توی وبلاگه...این آخرینا رو هم تحمل کنید. ییاده آمده بودم...پیاده خواهم رفت.

 

 

۰۲:۵۳

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan