بایگانی مهر ۱۴۰۲ :: Mr. Keating

از دور زنده‌ای و پر از حرف تازه‌ای...

بسم الله...

 

جز در هوای خسته‌ی تن‌ها نبوده‌ای

از بس که با خودت تک و تنها نبوده‌ای

 

تو هیچ وقت یک قدم آن‌ سوتر از خودت

نگذاشتی و در دل غوغا نبوده‌ای

 

شاید بهار باشد آن سوتر از تن‌ات

آن سوتر از تن‌‌‌ات...که تو آنجا نبوده‌ای

 

خود را به جای دلبر ما جا زدی ولی

تو هیچ‌گاه باب دل ما نبوده‌ای

 

حاشا نمی‌کنم که تو را خواستم، ولی

جز حسرتی برای تماشا نبوده‌ای

 

***

از دور زنده‌ای و پر از حرف تازه‌ای...

 

 

۰۸:۵۱

ایزد بانوی خیال

بسم اللّه...

 

فیلسوفی غربی را می شناسم که در زندان برای زنده ماندن شروع کرده بود به نامه نوشتن، برای زنی خیالی در اوج کمال. برای موجودی بی نهایت؛ یعنی تو.

تویی که یک روز، این دردها، تمام این دردها...بهای داشتن‌ت خواهد شد. 

من هم می خواهم برایت بنویسم...در این روزها که بیش از هر زمانی پر شده ام از درد.

و شاید تو آنقدر زیبا باشی و بالا باشی که به خدا برسی.

شاید اصلا تو خدا باشی.

اصلا تو همان خدایی. 

ولی نه، بگذار زنی باشی، کمی پایین تر از خدا. گاهی آدم نیاز دارد با کسی قدم بزند و حرف بزند. با خدا که نمی شود این کارها را کرد، می شود؟ تو همان هستی که می‌شود آدمی خودش را، با تمام واقعیت‌های زشت و زیبایش، برایت روایت کند... و افکارش را بی ترس از قضاوت شدن، برایت با شوق بیان کند.

چقدر برایت حرف دارم.

و تو چقدر بلندی...

همانطور که تصور می کردم.

آنگونه نیستی که رازهایم را بدانی، اما آنگونه که نشود رازی را در حضورت راز نگه داشت، هستی.

 

بانوی قد بلندِ دست نایافتنی!

درد این روزهای من این است که پرواز می کنم.

نه...پرواز به خودی خود مشکلی ندارد. مشکل آنجاست که بدون بال پرواز می کنم!

بدون بال می پرم و هر بار پس از پریدن با صورت به زمینِ سخت می خورم. پر از خون می شوم... و درد تمام وجودم را می گیرد، طوری که به یک اغمای ارادی می روم. و پس از بهبودی نسبی، در حالی که هنوز صورتم باندپیچی است، دوباره پرواز بی بال را تکرار می کنم و دوباره و دوباره.

و نمی دانم باید چه کنم.

به هوای هر دانه ای که روی زمین می بینم، یا هر پرنده ای که جسمش را در آسمان رها کرده، به هوا می پرم ... و دست دراز می کنم تا شاید دستم برسد به آن همه زیبایی، اما هیچ وقت نرسیده...و هیچ وقت بیش از چند ثانیه در آسمان معلق نبوده ام.

 

می گویند کسی که پرواز می کند نمی تواند نگاهش را به یک جا خیره نگه دارد...و ناچار از عبور و دل کندن است. می گویند برای پرواز بلند مدت، باید از دیدنی هایی که در راه است چشم پوشید و به مقصد خیره ماند.

و چقدر دیدنی...

اینطور نگاهم نکن...در هر کدام نشانی از تو می جویم... .

۲۲:۴۰

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan