از تو این دیوانگی را هدیه دارم من :: Mr. Keating

از تو این دیوانگی را هدیه دارم من

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

ابدیتی که توی روحم جریان داره رو توی هیچ ظرفی نتونستم بریزم. هر بار که از حسرت و خیالم با کسی حرف زدم، با دست خودم بخشی از روحم رو روی زمین ریختم و با چشم، به خاک افتادن و بلند نشدنش رو تماشا کردم.

هر بار فقط خدا بود که می تونستم برم در خونه‌ش و در بزنم و در جواب «کیه»، بگم «منم. میشه دوباره راهم بدید؟». و هر بار این خود خدا بود که زخم‌هام رو می‌بست و لبخندزنان می‌گفت:

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟

در این سراب فنا چشمه بقات منم؟

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای با صَفات منم

نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد، خلّاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم...

 

هر بار حسش کردم...حتی اگه هنوز در مورد وجودش به یقین عقلی نرسیده باشم. به درک که نرسیدم.

 

 

بعد نوشت: آن نگارِ بالا بلند را بگویید: « الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می‌نهادی می‌دانستی که چنینم.

 الهی! فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز. می نمایی که بخواه و می گویی که بپرهیز.

الهی! گریخته بودم تو خواندی. ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی. ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش، اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.

الهی عبدالله عمر بکاست و عذر نخواست. عذر ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر».

۰۱:۱۵

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan