بایگانی شهریور ۱۳۹۸ :: Mr. Keating

حسین را سراسر حماسه می بینم + بحر طویل امسال

بسم ربِّ الحسین

با حسین (ع) همراه بودیم. در هیچ منزلی فرود نیامد و از هیچ منزلی کوچ نکرد، مگر یحیی بن زکریا و شهادت او را به یاد آورد
و می فرمود:
- از پستی دنیا در پیشگاه خدا همین بس که سر یحیی بن زکریا را برای زن زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل هدیه بردند.

چهل منزل با حسین (مقتل)
علی اکبر رنجبران
صفحه 62

 

الحمدلله الرحمن این کار، رزقی بود که محرم امسال بر زبان ما جاری کردند (یکی از دوستان به جای بحر طویل بهش می گه نمایشنامه ی صوتی :) ، هر طور راحتید صداش کنید!) 

 

با نوای حاج محمد یزدخواستی

متن شعر: ادامه مطلب

 

پ.ن: بی نهایت ممنونم از دوستانی که در اینجا با راهنمایی هایی که انجام دادن باعث به دنیا اومدن یه کار غیر تکراری شدن و قطعا در ثواب کار شریک هستند.

پ.ن دو: لطفا اگر به دنبال حسین‌ی دست و پا بسته و بی کس و بیچاره و حسین‌ی به دور از سیاست و مسائل روز هستید به این کار گوش ندهید.

پ.ن سه: در مورد حضرت یحیای نبی (ع) و شهادت شون هم اینجا مطالب خوبی پیدا خواهید کرد. 

 

 

۱۴:۰۵

زده ام فالی و...

یا حبـــیبــــــــ التّوّابین

 

فال دیروز...

 

چرا نی در پی عزم دیار خود باشم

چرا نه خاک سر کوی یاد خود باشم

 

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

 

ز محرمان سراپرده‌ی وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم

 

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی

که روز واقعه پیش نگار خود باشم

 

ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان

گَرم بود گله ای رازدار خود باشم

 

همیشه پیشه‌ی من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

 

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

وگرنه تا به ابد شرمسارِ خود باشم

 

+البته که خودتون هر برداشتی می تونید داشته باشید ولی کتاب در تشریح فال گفته که: آرزوهای زیادی داشتید و برای رسیدن به آن، خود را به آب و آتش زده اید. احساس پشیمانی می کنید. به آنچه می خواستید نرسیده اید و قدر نعمت های خدا را ندانستید. ناراحت نباش، هنوز دیر نشده و فرصت جبران داری، موفق باشی.

 

++ دیروز از سر و صدای تلویزیون فرار کردم و به کتابخونه پناه بردم تا بتونم راحت با "سال بلوا"یی که داستان من رو روایت می کنه گریه کنم. 

درب پارکینگ که می رسم دوباره کاغذ تبلیغاتی انداختن داخل...کاغذایی رو که هر بار با این نیت که پدرم خم نشه برداره برمی داشتم و مینداختم توی سطل...این بار بی تفاوت از کنارش رد می شم...

توی راه سنگی رو می بینم وسط کوچه، از همونایی که هر بار می زدم شون کنار که مبادا ماشینی بره روشون...از کنار این هم بی تفاوت می گذرم.

و حالا توی کتابخونه فقط من هستم و خانم کتابداری که می ترسیدم صدای گریه هامو بشنوه...از طرفی دوست داشتم برم بشینم داستانم رو براش روایت کنم تا با هم گریه کنیم.

با سال بلوایی که داستان من شده، اشک می ریزم و از نزدیک شدن نگاهم نسبت به دنیا و آدم ها به نگاه عباس معروفی وحشت می کنم. 

به استاد حقوقم پیام می دم که:

"نگاهم داره شبیه عباس معروفی و شما میشه...

متحیر و پر از سوالات بی جواب...

و ساکت...

و ساکت تر...

و ساکت تر..."

سلامی با شکلکی ناراحت برایم می فرستن.

 

 

- «اسمم نوشافرین است، اما نوشا صدام می کنند.»

«من خیال می کردم اسم شما شیرین است.»

ساعت ما پنج بود. ساعت فلکه نه بود و ساعت معصوم کار نمی کرد.

گفتم:« هیچ ساعتی دقیق نیست.» و هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال می کند دلبستی هایی به آن دارد. بعد یکی یکی آن ها را از آدم می گیرند و تنها یک سر می‌ماند، آن هم بر نیزه.

 

سروان خسروی پا کوبید: « حکم می کنیم که این دار را بسازی. من می خواهم این‌جا را بهشت کنم، تو نمی خواهی مردم راحت باشند؟» و دوباره داخل شد.

- «تمام بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمی کنی.»

 

کتاب تموم میشه...ولی من تموم نمیشم.

نمی دونم چرا تموم نمیشم.

میرم گلستان شهدا...مناجات شعبانیه که می خونم دلم روشن می شه به نور خدا...و الان دوباره دارم خودم رو توی جبهه ی خدا می بینم..جبهه ی حق. (اگه علی نبود ما موقع حرف زدن با خدا چی می گفتیم...؟ لال بودیم...لالِ لال)

تموم مسیر یک ساعته تا خونه رو پیاده بر می گردم و فکر می کنم. تو راه به موکبی می رسم که چایی می دن و از بلندگوش صدایی بلنده که می گه:

چه نعمتی بالاتر از این که 

گدای خونه ی علمدارم

من از تو چیزی نمی خوام آقا

من به تو تا ابد بدهکارم...

 

دوباره اشک...

و خدایی که چقدر مهربونه.

 

تو دلم گفتم نشونه ی این که ما رو بخشیدی این باشه که فایل صوتی بحر طویل امسال به دستم برسه.

و امروز بحر طویل به دستم رسید.

الحمدلله الرحمن...

:)

۱۱:۵۱

لعنت به عنوان ها

سیگار نه... . 

مواد مخدر هم نه... .

قرص توهم زا هم نه... .

امشب دارم تسلیم یه مخدر عمیق تر می شم.

عباس معروفی... .

سال بلوا... .

به نوعی انگار داستان منه...

 

عباس معروفی آدم رو می بره تو قعر ناامیدی...

و خودش هم می شینه کنارت گریه می کنه...

و با نگاهش بهت می فهمونه دنیا همینه.

همین قدر پَست.

ولی به این قانع نمیشه، دستت رو می‌گیره می بره به یه جایی بعد از غم...و تو می فهمی غم پایان ماجرا نیست...و میشه کارت از گریه هم بگذره.

بعد از گریه سکوته.

...

عباس معروفی مخدره...

مخدری که حلال و حرومش رو نمی دونم...فقط می دونم آرومم می کنه، وقتی نمی تونم داد بزنم.

وقتی مجبورم فریادِ سکوت باقی بمونم... .

 

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود... . 

 

۲۱:۵۴

هدف تیر قرار گرفتن در جنگ فالکلند خیلی شخصیت ساز است...!

کلمۀ " کاراکتر "، این روزها معانی مختلفی از قبیل نشانه، حرف و شخصیت ادبی دارد. این کلمه از واژه ای یونانی مشتق می شود که به معنای ابزاری است برای مُهر زدن؛ یعنی ابزاری که علامت متمایزی ایجاد می کند. از آن جا بود که این کلمه به تدریج به معنای مهر و نشانِ خاصِ یک فرد، یعنی چیزی شبیه امضای او درآمد.  کاراکتر مانند معرفی نامه فردی در این دوره زمانه، نشانه، شمایل یا توصیفی از ویژگی های یک مرد یا زن بود. سپس، به مرور زمان، برای اشاره به مرد یا زن به کار رفت و نشانه ای که مظهر فرد بود به خود فرد بدل شد. به نوعی، یک بخش، نمایندۀ کل شد.

از بعد از این اتفاق، افراد با توجه به آن چه خاصِ آن هاست تعریف می شوند و در بیان چیزهایی که خاصِ ماست، آن چه ما را از هم متمایز می کند مهم تر از چیزی است که در آن اشتراک داریم.

آن چه "تام سایر" را به تام سایر بدل می کند، همه آن خصیصه هایی است که او دارد و هاکلبری فین ندارد. خانم مکبث به دلیل ارادۀ بی رحمانه و جاه طلبی جسورانه اش خانم مکبث است نه به دلیل این که رنج می کشد و می خندد و غصه می خورد و سرفه می کند. از آن جا که رنج کشیدن و خندیدن و غصه خوردن و سرفه کردن چیزهایی است که بین آدم ها مشترک است، بخشی از شخصیت او به شمار نمی آید. 

 

کتاب " آثار ادبی را چگونه باید خواند" / تری ایگلتون


 

اگه تا الان با خوندن این حرف ها به سمت غرب و رمان های غربی رفتید، اشتباه رفتید! اولین دوربرگردون دور بزنید و برگردید، چون قصدم این بود که با خوندن این کلمات به آسیب شناسی عزای حسین بن علی بپردازیم. (علیه السلام)

در جریان جنگ تحمیلی، پاسداران خیلی زیادی بودن که توی کردستان به وضع فجیعی به شهادت رسیدن...شنیدید داستان مادری که کردهای مخالف رژیم انداختنش توی یه اتاق و سر پسرش رو بریدن و انداختن جلوش و در رو بستن! یا کسی که بدنش رو با اره به دو نیم کردن! چه بسیار بچه هایی که مظلومانه به شهادت رسیدن و دختران و زنانی که بهشون بی حرمتی شد. یا اصلا اون کوچولوی سوری رو یادتونه که از دست داعش توی دریا غرق شده بود و آب اورده بودش کنار ساحل؟ واقعا مظلوم بود. اینجا

از همه ی اینا می خوام نتیجه بگیرم که اون چیزی که اتفاق عاشورا رو متمایز می کنه و بهش کاراکتر و شخصیت منحصر به فرد می بخشه تیر خوردن حضرت و نحوۀ شهادت شون و تعرض به حریم حرمشون نبوده و نیست.

اگر " مظلوم حسین"ی هم سر می دیم،نه صرفا به خاطر این اتفاقات تلخ، که به این خاطر بوده که چند دهه بیشتر از فوت پیامبر نگذشته، امام جامعه که قرار بوده در راس امور باشه این طور توسط مردم عادی که خودشون دعوتش کردن برای هدایت، به زیر سم اسب ها می افته!

برای تعریف کاراکتر حسین و کربلا باید به چیزهایی متوسل بشیم که مثل و نظیری نداشته باشه.

من اگر به دختر یا پسر غربی در معرفی حسین بگم یه آدمی بود که توی جنگ، فلان طور کشته شد و زن و بچه ش به اسیری رفتن می گه اتفاقا منم یه فرمانده رو می شناسم که توی جنگ جهانی دوم تا آخرین نفسش جنگید و نذاشت سربازای آلمان نازی از فلان پل رد بشن!

...

 

کاراکتر حسین که متمایزش می کنه در چیه به نظرتون؟

بهش فکر کنید...

 

#دیدگاه_شخصی

۱۲:۱۴

روضه یعنی این...


دارد حسین علیه‌السلام بالای سر هفت نفر رفت. یکی از آن‌ها مسلم بن عوسجه است. حبیب بن مظاهر، هم‌سفر مسلم بن عوسجه است. مسلم هنوز شهید نشده بود. حبیب می‌گوید من در خدمت حسین، آمدیم بالای سر مسلم بن عوسجه. دیدم مسلم روی زمین افتاده و دارد از او خون می‌رود. مختصر رمقی در او هست. لحظات آخر است. گفت رو کردم به مسلم بن عوسجه -خب همسفری او است، رفیق چند ده ساله‌ی او است- گفتم: ای مسلم! اگر این نبود که من هم ساعتی بعد به تو ملحق می‌شوم، دلم می‌خواست تو به من وصیت می‌کردی و من به وصیت‌هایت عمل می‌کردم. می‌دانید در تاریخ چه نوشته‌اند؟ می‌نویسند: " و اَشارَ بِیَدِهِ اِلی الحُسَین علیه‌السلام". مسلم بن عوسجه نتوانست حرف بزند. این‌قدر بی‌رمق بود که با دست به‌سوی حسین اشاره کرد و گفت: "اُوصیکَ بِهذا"؛ سفارشم این است که دست از حسین برنداری.


همین‌طور که این‌ها به حسین علیه‌السلام وفا کردند، حسین علیه‌السلام هم لحظات آخر به این اصحابش وفا کرد. می‌نویسند: وقتی همه شهید شدند و حسین خودش می‌خواست به میدان برود، "فَنَظَرَ یَمیناََ و شُمالاََ فَلَم یَرَ مِن اصحابِهِ اَحَداََ"؛ یک نگاه به سمت راست کرد. یک نگاه به سمت چپ کرد. دید هیچ‌کدام از اصحابش نیستند و همه روی زمین افتاده‌اند؛ "فَنادی یا مُسلِمَ ابنِ عَقیل و یا هانیَ ابنَ عُروَه، یا حبیبَ ابنَ مَظاهر، قوموا عَن نَومَتِکُم"؛ ندا سر داد: از این خواب بیدار شوید! چکار کنیم؟ "وَ ادفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول"؛ لشکر را از خیمه‌ها دور کنید...

 

#فلیبک_الباکون
آیت‌الله العظمی #آقامجتبی_تهرانی

 

پ.ن: پیرو پست قبل، با گریه مخالف نیستم، با روضه ی سخیف و صرفاً برانگیزاننده ی احساسات و بدون خروجی برای متن جامعه مخالفم.

این پست رو هم به عنوان یه مثال برای روضه ی قوی و دارای محتوا، ضمیمه کنید به حرف های پست قبل.

#دیدگاه_شخصی

۱۴:۳۹

شاعرِ بی سواد...مداح و سخنرانِ بی سواد تر!

 

داستان کربلا امانتی است در دستان ما.

بر همین اساس، شاعر، مداح و سخنرانی که برای به گریه انداختن مردم به هر قیمت، دغدغه های حسین بن علی را تا حد دغدغه های شخصی و حوادث کربلا را تا حد اتفاقات تلخ خانوادگی تقلیل می دهند را خائن به این امانت می دانم!

این که کمربند امام را باز کردند و انگشترش را با انگشت بردند و تشنه به شهادتشان رساندند و این که عباس بن علی علیه السلام دستانش را از دست داد و دختران سیلی خوردند، همه رخدادهای تلخ و غیر انسانی ست و شکی در آن نیست، اما آدمی در گرو انتخاب خود است و این همه از یک نگاه، انتخاب حسین بوده. حال چه مقصودی ارزش این انتخاب و تبعاتش را داشته، هیچ به اصطلاح شاعر و سخنران و مداحی حرفی از آن نمی زند....چون نه اشک خلق الله را درمی آورد نه مجلس را می ترکاند! کاش خطبه ی منای حسین (ع) در جلسه ها خوانده می شد و روی آن بحث می شد تا بفهمیم دغدغه ی امام چه بود.

امروز اما برخی همه چیز را وارونه جلوه می دهند...فی المثل به عباس بن علی نگاه کنید...رفتن عباس به دنبال آب به آن می ماند که حسن باقری یا حسن طهرانی مقدم مجبور شود به علت کمبود نیرو در خط مقدم، چند صباحی بیسیم چی شود!

افتخار عباس نه در سقایی بود و نه در نسب خویشاوندی اش با حسین....که در تبعیت از فرمان ولی زمانش بود. به این فکر کنید که عباس می توانست حماسه هایی باشکوه تر، از خودش در تاریخ به جای بگذارد اگر به جای زدن به رود، به خط مقدم سپاه دشمن می زد و در کنار حسین می جنگید...و مثل ابن عمیر و زهیر و سایرین، رجز می خواند.

تا به حال به این فکر کرده اید؟

مطئمنم این افکار به ذهن عباس هم می توانسته رسیده باشد...اما عظمت کار او در سر سپردن به فرمان امامش بوده...فرمانی که شاید به ظاهر از حد توانایی های عباس پایین تر بوده باشد.

و این همان کاری ست که بنی اسرائیل در داستان ذبح گاو نکردند و به ایشان رسید آن چه رسید.

درسی که ما باید از کربلا بگیریم این است...

که گاهی من با تمام منم منم هایم باید کاری که مورد علاقه ام نیست را انجام بدهم.

اگر امروز، کشور تو در مقابل ظالمین جهان قرار گرفته و نیاز دارد به نیروهایی متخصص، متخصص شو، آن هم نه در جایی که علاقه داری، که در جایی که خلائی را احساس می کنی.

اقتصاد...حقوق بین الملل....پزشکی...مدیریت....حوزه...هرجا!

اگر باید زبان یاد بگیری تا حرفت را به دنیا صادر کنی، خب زبان یاد بگیر. انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی و و و ...بالاتر بیا از این که علاقه ای داری یا نه.

اگر باید درس بخوانی یا کار کنی یا مادری کنی، انجامش بده...فارغ از علاقه.

حال بگذار بی سوادهای خائن باز بگویند قربان زیبایی حرمت و گنبدت و کبوترات!

 

پ.ن یک: سید حسن نصرالله پیام عاشورا را خوب گرفته است که دوشنبه گفت: «ما در حال جنگ در نبردی بزرگ هستیم و آمریکا و اسرائیل می‌خواهند خیمه‌گاه ما را محاصره کنند. امروز فرمانده خیمه‌گاه ما امام خامنه‌ای و مرکز آن جمهوری اسلامی ایران است و در مقابل آمریکایی ها به امام خامنه ای می گوییم که ای فرزند حسین (ع)، ما تو را تنها نمی گذاریم». ببینید

پ.ن دو: یک نفر هم که بالای منبر عزا بر سر نمایندگان وقیح مجلس فریاد می کشد که چه غلطی دارید می کنید، به چه ها و چه ها محکوم می شود. این را هم ببینید.

 

#دیدگاه_شخصی

۰۹:۳۲

هر آرزویی داشته باشید برآورده میشه...

حرف عجیبیه...

اما گاهی دل آدمی به صحت بعضی حرف ها گواهی می ده.

اعتبار گوینده ی حرف هم مزید بر علت میشه...

 

استاد الهی قمشه ای: اصلا آرزو دلیل بر استعداده...وقتی آدمی آرزو می کنه که چنین و چنان بشم بدونه که حتما می تونه بشه!

 

 

این صحبت ها رو به اضافه ی کلی حرف و تصویر خوب دیگه، اولین بار اینجا خوندم...

و حدی برای تشکر کردن از نویسنده‌ی " یک جرعه لبخند " قائل نیستم. 

 

 

پ.ن: اگه مفید نیستیم حداقل تارنماهای مفید رو معرفی کنیم.

پ.ن دو: مسئولیت سایر مطالب تارنمای اخیر بر عهده ی نگارنده است :))

۱۶:۱۲

تخصص بدون تقوا یا تقوای بدون تخصص...یا نه این و نه آن؟!

ریاست این روزهای ابراهیم رئیسی در دستگاه قضا، بیش از این که معرّف عملکرد خوب او باشد، مؤید مدیریت افتضاح و افتضاح مدیریتی آملی لاریجانی ست.

 

#دیدگاه_شخصی

۰۰:۵۵

همفکری لطفا!

بِسم ربِّ الحسین علیه السلام

 

وقتی لطف خدا شامل حالم شد و بعد از سال ها نظاره گر بودن، وارد گود شعر هیئت شدم سعی کردم متفاوت باشم...حقیقتا حالم به هم می خورد از شبیه دیگر شاعرا (بخونید شعر سازها و سبک سازها) که هیچ تخصصی توی شعر نداشتن و ندارن از زیبایی گنبد و کبوترهای حرم و مظلومیت حسین (بخونید ذلت و بیچارگی و حقارت حسین!) حرف بزنم! حسین و حرکت حسین رو شدیدا حماسی می دیدم و می بینم.

 

- وقتی در جریان مذاکرات سازشی به اسم برجام بودیم بحر طویل تطبیقی "هیهات منا‌ الذله" به زبونم جاری شد و الحمدلله توانایی حاج محمد یزدخواستی به عنوان مداح باعث استقبال از کار شد.

 

 

- در همون روزها بود شاید، که یه کار برای مدافعان حرم به زبونم جاری کردن به نام " قسم به آیه های بی سر" ؛ در جواب کسایی که امنیت مون رو به خودشون منتسب می کردن!

 

 

 

- قبل از انتخابات ریاست جمهوری 96 و توی ایام فاطمیه به کمک دو تا از دوستان، شعر تطبیقی تازه ای آماده شد در مقایسه رفتار علی علیه السلام و مسئولان وقت جمهوری اسلامی! که جناب مهدی رسولی زحمتش رو کشیدن و می تونید کار رو اینجا ملاحظه کنید. (دوستان زنجانی که زحمت ساخت کلیپ رو کشیدن سهواً فقط اسم یکی از شعرا رو درج کردن)

 

- پارسال به جوون های مذهبی و غیر مذهبی هم سن و سال خودم فکر کردم و به فشارهای مختلفی که دارن تحمل می کنن توی این روزی جامعه؛ از فشار جنسی ناشی از تاخیر در ازدواج و وضعیت بد حجاب گرفته تا فشار بیکاری که نهایتاً داره به ناامید شدن جوون هامون منتهی می شه...و جلوی حرم امام رضا علیه السلام، کار استودیویی"جوان ایرانی" با همکاری جناب یزدخواستی کلید خورد.

 

 

امسال اما شدیداً خالی الذهن شدم...نمی دونم روی کدوم موضوع مهم باید دست گذاشت و از حسین برای حلش کمک گرفت.

چه موضوع مهمی به عنوان یه دغدغه اجتماعی/سیاسی روز به ذهن تون می رسه که تا امروز مغفول مونده و  فکر می کنید جاش توی شعر هیئت خالیه؟

 

#همکاری_لطفا

 

#شریک_شدن_در_ثواب

 

پ.ن: ان شاءالله صوت ها رو سر فرصت گوش بدین اگر دوست داشتین....و بعد نقد شما را نیز به جان خریدارم...الان اولویت با همفکری تونه برام...ممنونم.

۱۴:۲۶

یک زن با سال ها سختی و رنج...

پدرم حج هستن...شاید ده یا پونزده روز دیگه باید برگردن ان شاءالله.

امروز مادربزرگم و شوهر عمه م توی ماشین تصادف کردن...ظاهرا بیمارستان گفته پیرزن تموم کرده...

...

گفتنِ خبر فوت یه مادر به پسری که هزارها کیلومتر اون ور تره و هیییچ کاری هم ازش برنمیاد خیلی نامردیه...خیلی....بابام می شکنه.

خبر نداشتن هم ظلمه...ظلمه که بیای و بفهمی این همه مدت مهم ترین خبر بد زندگی ت رو ازت مخفی کردن...

 

نمی دونم چه کنیم...

نمی دونیم...

.

.

.

+ چند تا اتفاق دیگه باید بیفته تا من و ما بفهمیم اقامت مون توی این دنیای دنیِ پستِ بی مقدار دائمی نیست؟ که بفهمیم متعلق به این جا نیستیم؟ که بفهمیم تنهایی ذاتی بشره؟ که بفهمیم دیر یا زود نوبت من و ماست؟ 

که این چند روز یه بازیه...و ما فقط باید خوب بازی کنیم.

راستی چی ارزش اینو داره که خوب بازی نکنیم...؟

 

++ مامانم چند روز پیش گفت تا بابات نیومده یه روزم بریم یه سر خونه ی عمه اینا و یه سر هم به مادربزرگت بزنیم...گفتم این هفته هم بذار روی پروژه کار کنم ایشالا هفته دیگه میریم... ! 

قدر لحظه هاتون رو بدونید.

"ما برای خداییم و به سمت او باز می گردیم"

 

۰۰:۵۴

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan