لعنت به عنوان ها :: Mr. Keating

لعنت به عنوان ها

سیگار نه... . 

مواد مخدر هم نه... .

قرص توهم زا هم نه... .

امشب دارم تسلیم یه مخدر عمیق تر می شم.

عباس معروفی... .

سال بلوا... .

به نوعی انگار داستان منه...

 

عباس معروفی آدم رو می بره تو قعر ناامیدی...

و خودش هم می شینه کنارت گریه می کنه...

و با نگاهش بهت می فهمونه دنیا همینه.

همین قدر پَست.

ولی به این قانع نمیشه، دستت رو می‌گیره می بره به یه جایی بعد از غم...و تو می فهمی غم پایان ماجرا نیست...و میشه کارت از گریه هم بگذره.

بعد از گریه سکوته.

...

عباس معروفی مخدره...

مخدری که حلال و حرومش رو نمی دونم...فقط می دونم آرومم می کنه، وقتی نمی تونم داد بزنم.

وقتی مجبورم فریادِ سکوت باقی بمونم... .

 

جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود... . 

 

۲۱:۵۴
** گُلشید **
۲۳ شهریور ۹۸ , ۲۳:۱۲

تا حالا نوشته هاشونو نخوندم

ولی به نظرم خوبه که ادم با خوندن آروم بشه

پاسخ :

سمفونی مردگان
سال بلوا

نخونید...تو حس رخوت فرو می رید.
دچارِ فیش‌نگار
۲۴ شهریور ۹۸ , ۱۲:۰۸

سلام به خودت

پاسخ :

سلام
عین الف
۲۵ شهریور ۹۸ , ۱۴:۵۵

سلام علیکم

در «سال بلوا» بیشتر از خود داستان، توجهم به محل روی دادن داستان جلب شد و دلم خواست که آن‌جا را از نزدیک ببینم و درباره‌اش بیشتر بدانم. (قبلاً گفته بودم؟)

پاسخ :

علیکم السلام.

نه نگفته بودین...

هر چند بعید می دونم موقعیت های داستانی جناب معروفی وجود خارجی داشته باشن...دارن به نظرتون؟

خانه ای در حوالی شیراز...
عین الف
۲۵ شهریور ۹۸ , ۱۶:۵۴

منظورم «سنگسر» بود که واقع در استان سمنان است. گروهی از مردم سنگسری پیشینه‌ای طولانی دارند و زبان گفتارشان احتمالاً نزدیکی‌هایی با ریشه‌های کهن زبان فارسی دارد. در دامداری هم نژاد گوسفند سنگسری، نژاد مرغوبی است (حتی در سطح جهانی). محصولات لبنی و دامی سنگسری‌ها هم شهرت خاصی داشته است. گروهی از آن‌ها کوچ‌نشین بوده‌اند. به‌علاوه، ظاهراً بخشی از آن‌ها هم از ایلات و عشایر ناحیه‌ی فارس بوده‌اند که به این محل مهاجرت کرده‌اند، به‌طور ویژه می‌توان به افرادی از ایل باصری اشاره کرد. اگویا گروهی از این افراد در سنگسر و نواحی اطراف، با حکومت مرکزی و عوامل آن منازعاتی داشته‌اند و احتمالاً در میان آن‌ها فردی به نام «حسین خان سنگسری» هم بوده است. فکر می‌کنم ترانه‌ای محلی هم به همین نام وجود دارد. (باصری‌ها در برخی گویش‌های محلی اطراف شاهرود، «باصوری» هم خوانده می‌شده‌اند.)

البته ببخشید که بعضی از این موارد ارتباط مستقیمی با داستان نداشت.

پاسخ :

چقدر جالب...
"حسین خان" نامی توی کتاب هست ظاهرا... 
من چون دیدم سمفونی مردگان جایی حوالی اردبیل (اگه درست خاطرم باشه) رخ می ده و این از شیراز شروع می شه حدس زدم احتمالا وقعیت ها تصادفی انتخاب می شن..
علاوه بر این، اصلیت خود جناب معروفی نمی دونم مال کجاست.
عین الف
۲۵ شهریور ۹۸ , ۱۸:۴۰

خود معروفی متولد تهران است، اما جالب است که ظاهراً والدینش از سنگسر هستند (در ویکی‌پدیا دیدم). بله، داستان سمفونی مردگان در اردبیل و اطراف آن اتفاق می‌افتد و در آن اشاره‌هایی هم به دریاچه‌ی شورابیل می‌شود، آن‌قدر که یادم هست.

پاسخ :

می بینی چقدر مشاهدات شخصی نویسنده ها به کمک شون میاد...؟ در حالی که ما غالبا تصور می کنیم تمام موقعیت ها ساختگیه...و بعید نیست یکی از شخصیت های سمفونی مردگان و همینطور سال بلوا، بسیار نزدیک باشه به شخصیت خود عباس معروفی.
و ما چقدر توی مشاهده ضعیفیم...چقدر ساده رد می شیم.

آقا من پایه ام یه بار ان شاءالله بریم موقعیت داستان رو پیدا کنیم :)
عین الف
۲۵ شهریور ۹۸ , ۲۲:۴۲

بله. موقعیت اگر کاملاً ساختگی باشد، احتمال این‌که حاصل کار خواننده را به‌طور جدی درگیر کند کم است. آن‌چه خواننده را درگیر می‌کند و به عمق می‌کشد، جزئیات، دقایق و ظرایفی است که برای خواننده‌ای که آن موقعیت را تجربه نکرده، بدیع و جذاب و پرکشش است و برای خواننده‌ای که تجربه‌ی مشابهی داشته است، ملموس و زنده و هیجان‌انگیز (از باب انطباق روایت با تجربه‌ی زیسته).

ان شاء الله!

پاسخ :

شاید به همین علت باشه که صد سال تنهایی چندان منو جذب خودش نکرد. 

ممنونم از وقتی که می ذارید و ارزشی که قائل هستید.
عین الف
۲۵ شهریور ۹۸ , ۲۲:۴۸

اتفاقاً چند ماهی هست که «صد سال تنهایی» را گرفته‌ام، اما فعلاً ناخوانده در کتابخانه مانده است. حالا این‌طور که شما فرمودید، شاید چند ماه دیگر هم همین‌طور بماند.

خواهش می‌کنم. سپاس از شما. این گفت‌وگوها برایم ارزشمند و آموزنده است.

پاسخ :

من از سال پیش نصفه رهایش کرده ام و هنوز فرصت ادامه اش را پیدا نکرده ام! :)

می گویند مارکز برای نوشتن آن یک سال قدم از خانه اش بیرون نگذاشته...

داستانی که موقعیت و افراد آن کاملا ساخته ی ذهن نویسنده است.

رمان بی نظیری است اما...

بخوانید :)

باز هم ممنون.

پ.ن: چقدر مثل شما حرف زدم اینجا! :) 
عین الف
۲۶ شهریور ۹۸ , ۰۰:۲۱

چشم. ان شاء الله!

باز هم سپاس.

من البته این‌طور حرف نمی‌زنم، اما در نوشتن نظرات از آن‌جا که مطمئن نیستم محاوره‌ای نوشتن بهتر باشد (برای خودم البته)، هنوز این شیوه را ادامه می‌دهم. :)

پاسخ :

سپاس! :)

تا درودی دیگر :)
عین الف
۲۶ شهریور ۹۸ , ۰۰:۲۸

خداوند یاورتان! :)

پاسخ :

همچنین :)
ممنونم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan