یک زن با سال ها سختی و رنج... :: Mr. Keating

یک زن با سال ها سختی و رنج...

پدرم حج هستن...شاید ده یا پونزده روز دیگه باید برگردن ان شاءالله.

امروز مادربزرگم و شوهر عمه م توی ماشین تصادف کردن...ظاهرا بیمارستان گفته پیرزن تموم کرده...

...

گفتنِ خبر فوت یه مادر به پسری که هزارها کیلومتر اون ور تره و هیییچ کاری هم ازش برنمیاد خیلی نامردیه...خیلی....بابام می شکنه.

خبر نداشتن هم ظلمه...ظلمه که بیای و بفهمی این همه مدت مهم ترین خبر بد زندگی ت رو ازت مخفی کردن...

 

نمی دونم چه کنیم...

نمی دونیم...

.

.

.

+ چند تا اتفاق دیگه باید بیفته تا من و ما بفهمیم اقامت مون توی این دنیای دنیِ پستِ بی مقدار دائمی نیست؟ که بفهمیم متعلق به این جا نیستیم؟ که بفهمیم تنهایی ذاتی بشره؟ که بفهمیم دیر یا زود نوبت من و ماست؟ 

که این چند روز یه بازیه...و ما فقط باید خوب بازی کنیم.

راستی چی ارزش اینو داره که خوب بازی نکنیم...؟

 

++ مامانم چند روز پیش گفت تا بابات نیومده یه روزم بریم یه سر خونه ی عمه اینا و یه سر هم به مادربزرگت بزنیم...گفتم این هفته هم بذار روی پروژه کار کنم ایشالا هفته دیگه میریم... ! 

قدر لحظه هاتون رو بدونید.

"ما برای خداییم و به سمت او باز می گردیم"

 

۰۰:۵۴
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan