زده ام فالی و... :: Mr. Keating

زده ام فالی و...

یا حبـــیبــــــــ التّوّابین

 

فال دیروز...

 

چرا نی در پی عزم دیار خود باشم

چرا نه خاک سر کوی یاد خود باشم

 

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

 

ز محرمان سراپرده‌ی وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم

 

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی

که روز واقعه پیش نگار خود باشم

 

ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان

گَرم بود گله ای رازدار خود باشم

 

همیشه پیشه‌ی من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

 

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

وگرنه تا به ابد شرمسارِ خود باشم

 

+البته که خودتون هر برداشتی می تونید داشته باشید ولی کتاب در تشریح فال گفته که: آرزوهای زیادی داشتید و برای رسیدن به آن، خود را به آب و آتش زده اید. احساس پشیمانی می کنید. به آنچه می خواستید نرسیده اید و قدر نعمت های خدا را ندانستید. ناراحت نباش، هنوز دیر نشده و فرصت جبران داری، موفق باشی.

 

++ دیروز از سر و صدای تلویزیون فرار کردم و به کتابخونه پناه بردم تا بتونم راحت با "سال بلوا"یی که داستان من رو روایت می کنه گریه کنم. 

درب پارکینگ که می رسم دوباره کاغذ تبلیغاتی انداختن داخل...کاغذایی رو که هر بار با این نیت که پدرم خم نشه برداره برمی داشتم و مینداختم توی سطل...این بار بی تفاوت از کنارش رد می شم...

توی راه سنگی رو می بینم وسط کوچه، از همونایی که هر بار می زدم شون کنار که مبادا ماشینی بره روشون...از کنار این هم بی تفاوت می گذرم.

و حالا توی کتابخونه فقط من هستم و خانم کتابداری که می ترسیدم صدای گریه هامو بشنوه...از طرفی دوست داشتم برم بشینم داستانم رو براش روایت کنم تا با هم گریه کنیم.

با سال بلوایی که داستان من شده، اشک می ریزم و از نزدیک شدن نگاهم نسبت به دنیا و آدم ها به نگاه عباس معروفی وحشت می کنم. 

به استاد حقوقم پیام می دم که:

"نگاهم داره شبیه عباس معروفی و شما میشه...

متحیر و پر از سوالات بی جواب...

و ساکت...

و ساکت تر...

و ساکت تر..."

سلامی با شکلکی ناراحت برایم می فرستن.

 

 

- «اسمم نوشافرین است، اما نوشا صدام می کنند.»

«من خیال می کردم اسم شما شیرین است.»

ساعت ما پنج بود. ساعت فلکه نه بود و ساعت معصوم کار نمی کرد.

گفتم:« هیچ ساعتی دقیق نیست.» و هیچ چیز مال خود آدم نیست مگر همان چیزهایی که خیال می کند دلبستی هایی به آن دارد. بعد یکی یکی آن ها را از آدم می گیرند و تنها یک سر می‌ماند، آن هم بر نیزه.

 

سروان خسروی پا کوبید: « حکم می کنیم که این دار را بسازی. من می خواهم این‌جا را بهشت کنم، تو نمی خواهی مردم راحت باشند؟» و دوباره داخل شد.

- «تمام بهشت خدا را بگردی یک دار پیدا نمی کنی.»

 

کتاب تموم میشه...ولی من تموم نمیشم.

نمی دونم چرا تموم نمیشم.

میرم گلستان شهدا...مناجات شعبانیه که می خونم دلم روشن می شه به نور خدا...و الان دوباره دارم خودم رو توی جبهه ی خدا می بینم..جبهه ی حق. (اگه علی نبود ما موقع حرف زدن با خدا چی می گفتیم...؟ لال بودیم...لالِ لال)

تموم مسیر یک ساعته تا خونه رو پیاده بر می گردم و فکر می کنم. تو راه به موکبی می رسم که چایی می دن و از بلندگوش صدایی بلنده که می گه:

چه نعمتی بالاتر از این که 

گدای خونه ی علمدارم

من از تو چیزی نمی خوام آقا

من به تو تا ابد بدهکارم...

 

دوباره اشک...

و خدایی که چقدر مهربونه.

 

تو دلم گفتم نشونه ی این که ما رو بخشیدی این باشه که فایل صوتی بحر طویل امسال به دستم برسه.

و امروز بحر طویل به دستم رسید.

الحمدلله الرحمن...

:)

۱۱:۵۱
زهرا طلائی
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۲:۱۲

حالتون بهتره؟

پاسخ :

خدا با ما که دلتنگیم سرسنگین نخواهد شد...
** گُلشید **
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۲:۲۴

متن احساسی قشنگی بود و اابته ناراحت کننده...

آخرشو دوس داشتم:)

خیلی کیف میده وقتی آدم دلش آشوبه و با دعا و حرف زدن با خدا دلش آروم میشه...

پاسخ :

ممنونم...

+ آخر همه مون عاقبت به خیری باشه ان شاءالله...ولی سال بلوا آخرش خوب تموم نمی شه...
شاید هم خوب تموم میشه...بستگی به نگاه مون داره.

++ خیلی...
** گُلشید **
۲۸ شهریور ۹۸ , ۱۲:۵۳

ان شالله

نمیدونم سال بلوا رو نخوندم و به خاطر همین نمیتونم نظر بدم.

برای حال خوبتون تلاش کنید امیدوارم بهتر بشید

 

پاسخ :

لطفا سال بلوا رو حتما نخونید.

یه داستان رئالِ...


تلاش می کنم ان شاءالله.
دعا کنید سر نمازهاتون
سیاه مست
۳۰ آذر ۰۱ , ۰۰:۲۲

نخونیم جدی؟

میخاستم برم بخونم ها

صد در صد نخونم؟

شمام جهل مقدس رو نخونین پس

آنک آن یتیم نظر کرده را می خونم

حالمو خوب میکنه با گریه

جدی گریه کردید؟ اونم پای کتاب؟

پاسخ :

جهل مقدس اولیویه روآ؟
حالمو خوب می کنه؟

اگر بله که حتما نمی خونم ان شاءالله :)

اول جهل مقدس رو نخونم یا یتیم نظر کرده؟
سیاه مست
۳۰ آذر ۰۱ , ۰۸:۵۴

نه 

اول میعاد در سپیده دم 

رومن گاری

نع پشیمون شدم 

فازتون رو نمی شناسم

بنابراین

اول زندگی در پیش رو 

رومن گاری

بعدم

مردی با کبوتر

رومن گاری

حالا از حفظ بدون فکر یه کتاب معرفی کنید

بدون فکر ها

پاسخ :

سال بلوا! :|

+ نامیرا

+ مهمانسرای دو دنیا (اریک امانوئل اشمیت)

+ نوای اسرار آمیز (اریک امانوئل اشمیت)


++ البته احتمال میدم نامیرا رو خونده باشین. ولی من از کنار انتخاب هاتون ساده نمی گذرم. 
سیاه مست
۳۰ آذر ۰۱ , ۱۸:۰۵

امروز تو کتابخونه خیلی دنبالش گشتم 

سال بلوا رو 

برده بودندش نصیب نشد

روزی میرسه خودش

پاسخ :

خیره...
البته فرمودین بدون فکر بگم.
الان اگه با فکر بخوام یه کتاب بگم قطعا میگم «کهکشان نیستی».
این کتاب با اینکه هنوز تمومش نکردم، با اختلاف یکی از بهترین کتاب هایی بوده که خوندم. 

سال بلوا حالتون رو مث من خراب می کنه.
ولی این می‌سازه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan