شعر :: Mr. Keating

که در آیین مادر آخرین عضوی که بی جان می شود چشم است...!


بسم ربِّ الشُّهداء والصّابرین

#نذر_مردم_یمن


سرش گرم است مادر...

گرم...

با دستان فرزندش

که می گردند سردرگم پی آغوش مادر

مادری که بر لبش یخ بسته لبخندش


سرش گرم است مادر 

گرم...

با دستان نوزادی که _ بیزار از عروسک هاش _ از سرمای بی حد تن مادر... 

نومید از گریبانش

پناه آورده بر پیشانی اش...

گرمای چشمانش...!

که در آیین مادر آخرین عضوی که بی جان می شود چشم است...!


نگاهش کن...

نگاهش کن...

که سر کرده دوباره از همین دیروز یا ماه گذشته یا دو سال پیش شاید 

پیش چشمان کریهِ شب،سپیدِ روسری اش را...


که از ماه گذشته یا دو سال پیش دیگر مرد خانه نیست تا نجوا کنان گوید:

« چه زیبا گشته ای بانو! »


چه زیبا گشته ای امروز در انبوه آهن ها

که گرچه روی خاک افتاده ای یک تار مویت را نمی بینند دشمن ها!


سرش گرم است مادر

نه...

سرش داغ است

و قرمز تر شده گل های ریز روسری ش انگار...

و قرمز تر شده دستان کودک هم...

عروسک هم...


#اولین_شعر_نیمایی

#الحمدلله


پ.ن: کاش بیش از شعر از ما بر می آمد...کاش...کاش

۱۰:۱۹

سکوت مردا پر التماسه...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم


ترانه ای به #شهید_محسن_حججی


توی چشام زل بزن و نگام کن

ببین چیا می بینی تو نگاهم

خودم می دونم کی ام اما مَردُم

فِک می کنن یه عمره سر به راهم


توی چشام زل بزن و نگام کن

بذار خجالت بکشم از خودم

اخماتو وا نکن بذار بگیره

دلم ، دوباره دم به دم از خودم


یه عمره باختم به خودم،به نفسم

بازم تو راهَ ن موشکای بعدی...

خدا می دونه که چقد می ترسم

از تک بعدی ، پاتَکای بعدی


سکوتَ مو بذار به پای بغضم

نگو غریبهَ س نگو بی حواسه

سکوت من نشونه ی رضا نیست

سکوت مردا پُرِ التماسه


خسته شدم ازین همه دو راهی

زمین نمی خوام...آسمونم بده

چاه کدومه؟ نکنه بلغزم...

راه چیه؟ بگو، نشونم بده!

 

واسه "من" ی که غرق دنیا شدم

دیدن تو معجزه بوده شاید...

حالم خوبه،شبیه شاعری که

شعرشو گوش داده،همون که باید!

۱۵:۵۲

که بی حضور تو دارم به انتهای خودم...!

‏بسم الله...


درون خانه نپیچیده جز صدای خودم

که بی حضور تو دارم به انتهای خودم...


زیاد بود مرا زندگی همین بس که

کمی به پای مردم کمی به پای خودم...


‎#من_نوشت

‎#شروع_۲۴_سالگی


پ.ن: درویشی را گفتند حقوق خواندن بدون شعر و شاعری به چه ماند؟ گفت: به چایی بدون قند!

۲۱:۰۱

من می روم...تو می روی...او می رود...ما می رویم!

... یا حَبیبَ من لا حَبیبَ له ...
 
 
1:44 بامداد 23 تیر 97
تازه از تنور درآمده...
 
 
رسیده ای لب ایوان و کوله ی سفرت را...
نه...کوله نه...که به کوچی دوباره بال و پرت را...
 
چنان به بستنِ کَفشت نشسته ای که مبادا
کسی دمادمِ رفتن شکوهِ چشمِ ترت را...
 
کمی غرورِ برادر...کمی تبسّمِ مادر
شبیه تر شده ای این میان ولی پدرت را
 
تو می روی و دلت تنگ می شود به نسیمی...
که خاطرات قدیمی احاطه کرده سرت را
 
بدون ترس اگرچه نبوده راه برایت
دلت خوش است به آن لحظه ای که همسفرت را...
 
هم او که گاهِ سکون چون تو تکیه گاه ندیده ست
هم او که وقتِ سفر می خرد به جان خطرت را
 
...
 
تو می روی و همین رفتنت نشان کمی نیست...
بگو
به
رود
بریزند
آبِ
پشتِ 
سرت را
 
۰۲:۲۶

هنوز هست تو خونه عکس امامِت


... بسم ربِّ الشُّهداء و الصّابرین ...


به لطف خدا و دعوت شهید در ایام فاطمیه به مسجدی خوانده شدم که شهید مدافع حرمی را تربیت و تقدیم انقلاب کرده است... و بعد از مدت ها زبان لال ما را گویا کردند به شعری...آن هم ترانه ای برای شهید! ولله الحمد، الحمدلله علی ما هدانا


به شهید جواد محمدی،مدافع حریم آل الله


بزار شهرمون بی تو ویرونه باشه

آخه بی تو این شهر دیدن نداره

می خواد ابری باشه می خواد آفتابی

دیگه آسمونش پریدن نداره...


بزار شهرمون بی تو از هم بپاشه

بزار بشکنه بغض تو کوچه هاشو...

دعا کن که وا شه دل آسمونَ م

که قسمت کنه با زمین گریه هاشو...


قدم میزنم عکسای سال پیشُ

همون سالی که کوله بارت رو بستی

هنوزم همونم....هنوزم همونی

هنوزم همین جا تو هیئت نشستی...


هنوز فاطمه تو بغل راه میری

میفته به عکس شهیدا نگاتو...

تو تو فکر پرواز و ما پر شکسته...

چه میفهمه اینجا کسی حرف هاتو...؟


دروغ بزرگی شده بی تو بودن

تو هستی...به زهرا «س» قسم زنده ای تو

به گرمای بی حد سنگ مزارت

به مسجد مصلی قسم زنده ای تو


قدم میزنم عکسای سال پیشُ...

باید آخر قصه سامون بگیره

باید یک نفر بشکنه این سکوتو....

باید آخرش شهرمون جون بگیره...


هنوز زنده ان عاشقایی که با صبر

امون همه دشمنا رو بریدن

شبا،من ندیدم ولی مطمئنم

همه دور خونَه ت نگهبانی میدن!


یکی فاطمَه ت رو بغل کرده از دور

یکی رهسپاره واسه انتقامش

دل همسرت قرصه وقتی می بینه

هنوز هست تو خونه عکسِ امامش


تو این روزها گردِ غربت بشینه 

روی چادرِ مشکیِ یادگارت؟

مگه مرده باشیم ما تا حسودا

ببینن یه کم،کم شده اقتدارت!


دروغ بزرگی شده بی تو بودن

تو هستی...به زهرا «س» قسم زنده ای تو!

به گرمای بی حد سنگ مزارت

به مسجد مصلی قسم زنده ای تو


تو به ما زمین خورده ها یاد دادی 

چطور بند پوتینو محکم ببندیم

به راهی که رفتی قسم،صبح فردا

سر هرکی پایینه تو سربلندی...


.....................................................

*مسجد مصلی مسجدی ست در شهرستان درچه که شهید محمدی ها را دور خود جمع کرده و تقدیم انقلاب می کند...


پ.ن:‌یادمه پیکر شهید دست داعش مونده بود ولی اینکه اون روزها چه گذشت بر همسر و پدر و مادر و فاطمه ی پنج ساله اش را فقط خدا می داند!

نهایتاً طی عملیاتی پیکر شهید بازپس گرفته شد...


#مدیون-شماییم-تا-آخر!

هدیه به محضر شهدا و امام شهدا صلوات

۱۱:۲۲

تفنگت را زمین مگذار...


« بسم ربِّ الشُّهداءِ و الصّابرین »


تفنگت را زمین مگذار در شب خیزِ طوفان ها...
که در راهند گمراهان و گمراهند میزان ها...


هوای "گرگ و میش" دشت از روزی خبر دارد
که در آن نی لبک سودی نمی بخشد به چوپان ها


تفنگت را زمین مگذار این هشدار تاریخ است
که هرجا بوده انسانی کنارش بوده شیطان ها


مسلمان! لا تَخَف! برخیز و معنا کن شهامت را
و لا تَستَوحشوا! حالا که قبل از ما،مسلمان ها...


یکی میثم شد و آتش به پا کرد و بهشتی شد
یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان ها


...


همیشه رفتنش آری به سود خیل بسیاری ست
چه "مالک" باشد از کوفه ، چه "حاج احمد" به لبنان ها*


مجاهدهای سازش گر...رجزخوان های در سنگر
طلبکاران پوچ اندیش...خیل سست ایمان ها


همه امروز باید ماست ها را کیسه می کردند
اگر می بود آوینی اگر بودند چمران ها...


اگر #آتش زده بر #اختیار دوستان،دشمن
ملالی نیست تا هستند مردان دبستان ها


هلا! ای آن که یک عالم نگاهش خیره بر راهت
#تفنگت_را_زمین_مگذار_در_شب_خیزِ_طوفان ها


*حاج احمد متوسلیان را می گویم که از نگاه بعضی ها که بودند و هنوز هم هستند دندانی کرم خورده بود! و اگر بود...
هست...و برمی گردد...ان شاءالله.


پ.ن: برسد به دست طلبکاران پوچ اندیش... !

۱۷:۱۴

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan