دیشب همسر- که رحمت خدا بر او- زحمت کشید و شام خوشمزهای درست کرد و جلسه را در خانه برگزار کردیم. با حضور یک مداح و چهار شاعر. ذهنم مدتها بود که درگیر محرم شده بود و باید برنامهای میریختیم. علیرغم تلاشها، جلسه به سمتی که میخواستم پیش نرفت اما نتیجه دست خداست.
به وضوح دو نگاه مطرح بود. من میگفتم مخاطب شعر هیئت محدود به جمع حاضر در هیئت نیست و اگر بناست مخاطب را از دست ندهیم باید شعرمان برای آن پدر، آن مادر و آن جوانی که اسیر است و ذهنش درگیر هزار مسئله است، آوردهای...راهکاری و دستاویزی برای مواجهه با چالشهای زندگی داشته باشد اما میدیدم باز هم آنچه خوانده میشود و مقبول نظر مداح اهل بیت هم هست، توصیف صرف است. هدف بسیاری از شعرها شرح ظاهر همان شخصیتهای بزرگ بود، منتهی قدری متفاوتتر و زیباتر. موضوع جذاب بود اما موضع....... موضعی وجود نداشت.
گفتم نیازمند الگوهای ملموس و دست یافتنی هستیم، برای رسیدن به حسین -علیه السلام-. باید از سرِ این سلسلهی زنجیر شروع کنیم و حلقه به حلقه به انتهای آن یعنی حسین بن علی برسیم... و همین است که فلان مداح با هوشمندی در هیئت خودش با صدای بلند میخواند: «علمدارِ حضرت ولی قاسم سلیمانی».
گفتم با این اتفاق کلی الگو و مضمون تازه پیش رویمان باز میشود.
گفتند باید از انتهای حلقه شروع کنیم تا به این افراد برسیم.
در یک نکته اما مشترک بودیم. اینکه کلِ زندگی حسین بن علی و عباس و مسلم و حبیب و وهب و ام وهب -علیهم السلام- را در همین دو روز تاسوعا و عاشورا دیدهایم و چقدر حرف نگفته در مورد زندگی عادی این بزرگواران وجود دارد که میتواند مطرح شود.
و چقدر استعداد و اخلاص در وجود این بچهها بود...و هست.
پ.ن: باید هر طور شده یادگیری موسیقی را به جایی برسانم...
از وقتِ نداشته و مختلط بودن کلاسها و قیمتهای بالایش میترسم.
خدا همه را جبران کند ان شاءالله.