امیرعلی دو سال و نیمه! تلفن رو از دست مامانم گرفته و شروع کرده با مادربزرگم صحبت کردن...
-الو...سلام
خوبی؟
خدا به شکرت باشه!
خدا به همسایه هاتون باشه!!!
بعد که قطع کرده...
من: امیرعلی خدا به همسایه هاتون باشه ینی چی؟!
امیرعلی: فارسیش میشه مای نِیز امیرعلی! (my names Amir ali)
من: .... :|
پ.ن: دنیای بجه ها خعععلی قشنگه....خعلی!
اینم صدای سرباز کوچک امام خامنه ای به مناسبت امروز:)
به ضرس قاطع می تونم بگم که اگه کسی توی خونه ی ما در حالی که امیرعلی دو سال و نیمه از دیوار راست بالا میره و مامانم از تو آشپزخونه با داداشم که تو اتاقه حرف می زنه و بابام داره بلند بلند قرآن می خونه و تلویزیون هم روشنه،تونست درس بخونه...
قطعا
قطعا
قطعا در زمان جنگ جهانی دوم تو نقطه صفر مرزی آلمان و فرانسه هم به راحتی می تونسته درس بخونه! والا!
:)
ولله الحمد...
خدا نیاره اون روزی رو که تغییر مسیر بدیم و اتصالمون با معبودمون قطع بشه...
که دست گیری ام ای عشق می کند آیا
خدا نکرده اگر از تو دست بردارم ؟!
دیروز از شدت ناراحتی به قرآن پناه بردم...مثل بچه ای که مادرش دعواش می کنه و گریه که میفته می پره تو بغل مادرش...جای دیگه نداره بره...
تلویزیون توی پذیرایی روشن بود...توجهی به صداش نمی کردم...قرآن رو باز کردم و آروم شروع کردم به زمزمه کردن...
« الَّذین أُخرِجوا مِن دیارِهِم بِغَیر حقٍّ إلّا أن یَقولُوا رَبُّنَا الله................وَ لَینصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ »
...و قطعا خدا به کسی که دین او را یاری می کند یاری می دهد چرا که خدا سخت نیرومند شکست ناپذیر است. سوره حج/آیه چهل
تلویزیون توی پذیرایی روشن بود...این بار ازش صدای قرآن میومد...سرمو بلند کردم و با دقت بیشتری گوش دادم...می گفت:
«...وَ لَینصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ »
و این برایم معجزه بود...
الهی...لَم یَکُن لی حَولٌ فَاَنتَقِلَ بِهِ عَن معصِیَتِک إلّا فی وَقتٍ أَیقَظتَنِی لِمَحَبَّتِک...
خدایا من قدرت این که از معصیتت دوری کنم را ندارم مگر زمانی که با عشقت مرا بیدار کنی... مناجات شعبانیه
فتادم از پا...به ناتوانی
اسیر عشقم...چنان که دانی
رهایی از غم...نمی توانم
تو چاره ای کن...که می توانی
می گفت شیطون صبوره...خیلی هم صبوره...منتظر می مونه و می مونه و تو لحظه ای که باید ضربه ش رو می زنه...
می گفت وجود یه نقطه ضعف کافیه تا ما رو به جایی برسونه که جلوی امام عصرمون بایستیم و اونو به قتل برسونیم....یه نقطه ضعف!
اصلا شما اگه جای من بودین چیکار می کردین...؟
اگه با دست خودتون سقوط رو انتخاب کرده بودین...اگه شیطون یه گوشه ی رینگ مبارزه خفتتون کرده بود و مجال نفس کشیدن هم بهتون نمی داد و بدون وقفه مشت و لگد بود که به سمتتون میومد چیکار می کردین...؟
کوله پشتیم از شعر و شعار و آیه و سخن بزرگان پره ها! پای عملمه که لنگه...که بدجوری لنگه...که فرورفته تو لجن زار گناه...
پ.ن1: گر بر سر نفس خود امیری مردی...
پ.ن2: این ماجرا شاید شروع خوبی نداشته باشه اما باید خوب تموم بشه...باااااید خوب بازی کنم.
نمی دونم چند روز یا چند دقیقه یا حتی چند ثانیه ی دیگه به من فرصت بازی کردن داده میشه...و بعدش کمک داور شماره ی منو می گیره بالا سرش یعنی: تعویض!
...یا فَخرَ مَن لا فَخرَ له...
دارم توی شرایطی که چندان هم مناسب نیست به سمت اون جایی که باید، حرکت می کنم...حس سربازایی رو دارم که توی گِل و شُل زمین گیر می شدن ولی چشمشون نه به مشکلات راه که به جاده بود...این روزا هر اتفاقی بهونه ای میشه تا این جمله ی مرحوم علی صفایی حائری رو مرور کنم که "موقعیت ها مهم نیست...این موضع گیری تو توی موقعیت هاست که اهمیت داره"...
راستش ترسیدم...
که نکنه...
که مبادا...
که اگه نشه...
که اگه...
که اگه...
قرآن رو باز کردم...اومد: " ألا اِنَّ وَعدَاللهِ حق..."
باشه...من تسلیم...ادامه می دم...چون تو می بینی.
به قول حسین منزوی:
از سنگ و صخره سر زدم از دره رد شدم
دریا شدن مرا به چه کاری که وا نداشت...
...یا حَبیبَ التَّوّابین...
بعضی وقتا...آدم با خودش فکر می کنه که اصلا خدا مهربون! اصلا خدا بخشنده! اصلا خدا توبه پذیر!...من چطوری برگردم؟!
من با چه رویی برم بگم اشتباه کردم...؟!
بعضی وقتا آدم دیگه بحثش خدا نیست...نمی دونه با شرمندگیه خودش چیکار کنه...!
آخه اشتباه یه بار...دوبار...صد بار.....نه این همه...!
.
.
همیشه اینجور وقتا امام موسی کاظم علیه السلام و این جمله ی معروفشون میاد جلوی چشمم که فرمودن: هرگز تحت هیچ شرایطی از ما اهل بیت رو برنگردونید....
برمی گردم...به سمت اهل بیت....به سمت آغوش خدا...اما نمی دونم تا کی قراره فریب بازی های نفس رو بخورم...توکلتُ علی الله ... .