بایگانی دی ۱۴۰۱ :: Mr. Keating

بزرگسالی یعنی چی...؟

بسم الله...

روز هفتم چله کنترل ذهن/ با این فکر که اصلاً چرا آدم باید خودش رو محدود کنه و چرا مثل مدرنیته‌ی غربی‌ها لذت حداکثری نه، قرآن رو باز می‌کنم تا خدا مثل همیشه باهام حرف بزنه. می‌دونم ناز داره و اونم می‌‌دونه تا جوابمو نده خوندن رو قطع نمی‌کنم. بعد از چند آیه میگه:

«بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ، وَ مَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ»

آنچه خداوند برای شما باقی گذارده (از سرمایه‌های حلال)، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید! و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.

هود/86

و این حرف یعنی همون «إیّاکُم و فُضولَ النَّظَرِ» توی پست قبل!


... نمی‌دونم چی پیش میاد، اما امروز عمیقاً به این جمله باور دارم که «بزرگ‌سالی زمانی اتفاق می‌افتد که فرد در می‌یابد بهتر است به خاطر دلیلی درست رنج کشید تا به خاطر دلیلی اشتباه لذت برد».*

و کاش فهم بدون عمل کافی بود...

 

* با جستجو فهمیدم جمله مربوط میشه به کتاب «شاد بودن کافی نیست» از مارک منسون.

شاید باید بخونمش...

۰۰:۵۱

ای ناخدا، جواب خدا را...!

بسم الله...

#روز_پنجم_چله_کنترل_خیال / سختی‌ها شروع شد. باید انتظارش رو می‌کشیدم. فشار ذهنی و روانی زیادی رو دارم تحمل می‌کنم. مثل کسی که سرش رو از بالا با دو تا دست به زور گرفتن تا این‌طرف و اون‌طرف رو نبینه و اون داره تقلا می‌کنه سرشو بچرخونه؛ چون حس می‌کنه داره کلی چیز دیدنی رو از دست میده. 

نذر امروزم، هدیه به حضرت زهرا -سلام الله علیها- وسط این فشار، نشر دو تا حدیث قیمتی، به امید اینکه این بار بتونم سربلند بیرون بیام. 

 

رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : إیّاکُم و فُضولَ النَّظَرِ؛ فإنَّه یَبذُرُ الهوى و یُوَلِّدُ الغَفلَةَ.

از نگاه هاى زیادى بپرهیزید؛ زیرا که آن تخم هوس مى پراکند و غفلت مى زاید.

[بحار الأنوار : 72 / 199 / 29.]

 

امیرالمومنین علی (علیه السلام): لَیْسَ‏ فِی‏ الْبَدَنِ‏ شَیْ‏ءٌ أَقَلَّ شُکْراً مِنَ الْعَیْنِ فَلَا تُعْطُوهَا سُؤْلَهَا فَتَشْغَلَکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.

در بدن عضوى کم سپاس تر از چشم نیست. پس، خواهش آن را برآورده نسازید که شما را از یاد خداوند عزّ و جلّ باز مى دارد.


[خصال: 2 / 629]


پ.ن: هر موقع خواستید تسلیم شیطان بشید به خودتون تو آینه نگاه کنید و آروم زیر لب زمزمه کنید: ای ناخدا جواب خدا را که می‌دهد؟

۱۰:۲۲

گفتم استرس دارم، گفت: کمکی هم بهت می‌کنه؟!

بسم الله...

جلسه قرار بود فقط با حضور معاون وزیر برگزار بشه...امروز گفتن لطفا فردا تشریف بیارید توی جلسه شورای معاونین ارائه بدین! 

و هیشکی نمی‌دونه که من چه استرسی دارم! 

هرچند، رئیس چنان اعتماد به نفسی به من داده که بدون اینکه بهش اطلاع بدم گفتم مشکلی نیست، میام.

 

پ.ن: امروز یه جمله از امام خوندم که میگن: «امروز ضد انقلاب کسی است که آن کاری که در آن مشغول هست، در آن کار سستی کند.» 

و حداقلی‌ترین بخش ماجرایِ هر هفته تهران رفتن و برگشتن اینه که اینجا احساس مفید بودن می‌کنم.


#دوباره_تهران 

#حقوق_بین‌_الملل_اقتصادی

#الحمد_لله

۰۰:۲۲

در آب‌ رونده، خیس‌شونده است

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

قرار شد روزی نیم ساعت تامل داشته باشم (اعم از گوش دادن صوت، مطالعه یا تفکر)

و تامل امروز این چند نکته رو برام داشت:

1- زید شحّام گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم که: «در این آیه: فَلْیَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَی طَعَامِهِ، منظور از غذا چیست»؟ فرمود: «علم وی است که باید ببیند از چه کسی آن را فرا می‌گیرد».

2- انسان در آنچه با گیاهان به طور مشترک دارد، یک گیاه است، نه بیشتر... و در اشتراکاتش با حیوانات هم یک حیوان است، نه بیشتر. پس آنچه باید تربیت شود بعد انسانی انسان است و برای این تربیت، باید ابعاد حیوانی و گیاهی کاملاً تحت کنترل او باشند. برای همین بسیاری از دستورات دین ناظر بر مدیریت این دو بعدِ انسان هستند.

3- هدف یعنی باید و نباید! رسیدنِ منِ کافر یا مسلمان به یه هدف مقدس یا نامقدس خلاصه میشه توی کارهایی که باید انجام بدم و کارهایی که نباید. پس در این معنا هیچ کس آزادی نداره.

 

#روز_دوم_چلّه‌_کنترل_خیال

#نگاه_و_خیال_استاد_شجاعی

۱۶:۴۴

خوشا پریدنِ با این شکسته بالی‌ها

بسم الله...

روز اول چله گذشت. امروز شبیه مسافرا به این فکر می کردم که چی باید بردارم برای طول مسیر.

چند تا سلسله بحث صوتی در مورد کنترل ذهن و سلوک و... ردیف کردم تو ذهنم که باید هر روز یه جلسه رو گوش بدم. به اضافه چندتا کتاب که باید بخونم: کهکشان نیستی...شرح چهل حدیث امام...تذکره المتقین و آنک آن یتیم نظر کرده.

ذهنم قد نمیده...دیگه چیزی مونده که برنداشته باشم؟

 

پ.ن: الان دقیقا یک سال شده...که هر هفته برای کارم به تهران اومدم و دو سه روز موندم و دوباره برگشتم و دوباره روز از نو روزی از نو.

فشارِ سفرِ هر هفته و همزمان سرباز بودن و متاهل بودن، نصفش بس بوده برا تسلیم شدنم...پر رو بودم که تا حالا دووم اوردم. تازه از امروز سفر معنوی هم اضافه شده :)

آسان و سخت، عشق سوا کردنی نبود ... ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده‌ایم

۲۳:۵۶

یکی مختار شد بین حسین و ابن مرجان‌ها...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

وقتی به وضوح، دو تا راه رو می‌بینی و دو تا دعوت رو می‌شنوی، راهی جز انتخاب برات نمی‌مونه.

و اگه این‌‌طرفی نباشی، اون‌طرفی هستی، که یاری نکردن حق، کمک به ظلمه... و تو، تا ابد هم توی این دنیا نیستی!
 

+ یه کم دلهره‌آوره...و یه کم هیجان‌انگیز...اما دیر یا زود همه به این نتیجه می‌رسیم که راهی جز مبارزه نداریم.

و من، که تا همیشه، تسلیم شدن رو بدترین گناه می‌دونم، می‌خوام بعد از این آخرین سقوط، دوباره بلند شم! با پررویی تمام.

از امروز به لطف خدا باید دو دو تا چهارتا کنم و یه چله رو شروع کنم. چله کنترل ذهن...چله تمرکز، چله ترک گناه، چله‌ی بهتر شدن.

شما چیکار می‌کنید با نفسِ پیچیده‌ای که درون‌تون نفس می‌کشه؟

 

پ.ن: زنده باد «جمهوریِ اسلامیِ آقا روح‌الله» که به من فرصتِ تماشای راه‌ها و فکر کردن به خودم رو بخشیده.  

پ.ن دو: یا دست ثارالله یا پای عبیدالله ... این بوسه دشوار است و تو امروز «مختاری»

۱۶:۵۰

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan