نامه‌ای سرگشاده به ن. .ا :: Mr. Keating

نامه‌ای سرگشاده به ن. .ا

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

نامه‌ای برادرانه

به: ن. .ا

از: عبدِ یاغیِ خدا

سلام علیکم

دوستی برایم نوشت: «جنگ داخلی کم بود جنگ بیانی هم شکر خدا اضافه شد».

برایش نوشتم: « عیب نداره، حتما نیازه. میگه دشمن ترین دشمن تو نفسی است که در درون توست. اون جنگه ولی اینجا که جنگ نیست. اینا دوستایی هستن که جلوتر حرکت می کنن و شاید متوجه درد و سختی‌های یک تبعیدی جا مونده از کاروان نباشن. اما همه دنیا هم از خوبی‌هاشون بگن و برای دیگران نسخه بچیپن، من اینجام تا از مسیرم روایت کنم. من شادی دارم...غم هم دارم. من از جایی که هستم حرف می زنم. قبلا هم گفتم. من قرار نیست مثل ن.ا و دیگران فکر کنم. ترجیح میدم خودم باشم...با بدی هایی که دارم. من تو مسیرِ رسیدنم و دیگری در حال روایت رسیدن‌هاش...و شاید یه روز به جایی که اونا هستن هم رسیدم.»

و نمی‌دانم چرا صبح جمعه‌ای دلم خواست از میان این همه آدم برای تو نامه بنویسم.

البته می دانم چرا. احتمالا چون فرق میان دوست و دشمن را می‌دانم و تو را جز دوست نشناخته ام در این مدت... و تمرین می کنم در دهان هر فکری بکوبم که به ذهنم خطور کند و بخواهد میان ما که در یک جبهه هستیم جدایی بیندازد.

چون موریانه بیشه ما را ز ریشه خورد

کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد

می‌دانی...آنقدر آتش توپخانه دشمن سنگین است که وقتی برای درگیری با خودی‌ها نمی‌بینم. اما باید این حرف‌ها را برایت بگویم، شاید وقت دیگری نمانده باشد.

تردیدی نیست که مومن باید خودش را در مومن به تماشا بنشیند و «المومن مرآت المومن» مثبِتِ آن است، اما منکرِ «الیاغی مرآت المومن» که نیست عزیز جان! مگر یاغی‌ها دل ندارند؟ بگذر از آنها که نقد بر عملکرد را برنتافتند و آن را به خوبی ذاتی شما و حقارت روح من پیوند زدند و آن را شجاعت پنداشتند. من از سنگری با تو سخن می‌گویم که ارتفاع منطقه‌اش پست‌تر از جایی است که شما هستی، اما این دلیل بر کم اهمیت بودنش نیست که مومنین در احد وقتی ضربه خوردند که یاغی‌ها منطقه‌ای دور از خط مقدم جنگ را بی‌اهمیت دیدند و خالی کردند. پس محکم در جایی که هستم ایستاده‌ام، به قیمت تمام آن حرف‌ها که بوده و خواهد بود. تو از من مخواه که شبیه تو و دیگران بشوم، که بر اسلامی که شناخته‌ام نمی‌پسندم اُحد را بار دیگر به چشم ببیند...تو هم نپسند.

من حرف‌هایت که نشان می‌داد سیر درونی مرا از درون لجن‌زار به جاده‌ نمی‌بینی و می‌خواهی مرا در کنار خودت داشته باشی و گاه به خاطر این نیت خیر، برای من و شاید دیگران، حکم قطعی و غیرقابل تجدید نظر صادر می‌کردی، بر نتافتم. و به حق یا ناحق هنوز هم بر نمی‌تابم. یک روز معلم بودم...در جایی میان بچه‌پولدارهای تهران...و یک بار هم از اهمیت نماز برایشان سخن نگفتم. اما آنها همراه با صدای اذان، آستین‌های بالا زده و دستان خیس مرا می‌دیدند و همین بود که یک به یک با من همراه می‌شدند و آرشام که از سرزنش دوستانش می‌ترسید یک بار در راه پله مرا صدا کرد و گفت: «آقا ما هم دوست داریم بیاییم ولی بلد نیستیم نماز بخونیم»...و من بی تفاوت گفتم، خب یاد بگیر. و بعد، اگرچه در درونم شکرگزار بودم و خوشحال، بی تفاوت‌تر برایش یک فایل آموزش نماز فرستادم.

نمی‌دانم....شاید همین بی‌تفاوت بودن و تحمیل نکردن‌ها بود که آنها را به من نزدیک‌تر کرد. طوری که مادر محمد تعجب کرده بود که پسرش در مدرسه نماز می‌خواند.

من که سنی و عقلی برادر کوچک تو به حساب می‌آیم دیده‌ام که هرچه پدرم به برادر کوچک‌ترم می‌گوید یا اتفاق نمی‌افتد یا عکسش رخ می‌دهد. چرا؟ چون انسان حریص علی ما منع بوده و هست.

من دیده‌ام اینکه به کسی، حتی از روی یقین، بگویی این راه اشتباه است، تا اینکه خودت را روایت کنی که یک روز از این راه رفته‌ای و به فلان وقایع دچار شدی، تفاوت‌شان از زمین تا آسمان است. در دومی تو حکم نمی‌دهی ولی خودت را روایت می‌کنی و این یعنی بالاتر بردن قدرت تصور...تسلیم و پذیرش در طرف مقابل. و من هیچ‌گاه از روایت کردن زشتی‌های درونم که از آن عبور کرده‌ام نترسیده‌ام. از تو هم همین را می‌خواستم.

آنچه من از تو که در این جبهه هستی طلب کرده‌ام همین همراهی بوده. اینکه به جای نقد صریح هر راه و پیشنهادِ مستقیم راهکار، که طرف مقابل تصور می‌کند بدون تجربه موقعیت طرف مقابل، برایش حکمی صادر کرده‌ای، بگویی «می‌فهمم». بگویی «من هم اینطور بوده‌ام»...و عبور کنی. همین. این همراهی شروع ماجرا خواهد بود.

من، این عبدِ یاغی خدا، روح زلال تو را دیدم و پنداشتم که می‌شود تو را با تفکر نسل بعد از خودت آشناتر کرد تا اثرگذاری حرف‌هایت بالاتر برود، که حرف خوب زدن را خوب و هنرمندانه حرف زدن است که کامل می‌کند. و یقین داشته باش، اگر تو را هم‌مسیر با خود نمی‌دیدم و دوستت نداشتم، دلیلی برای گفتن آن حرف‌ها و نوشتن این نامه وجود نداشت.

جسارتم را اگر بخشیدنی است، ببخش.

دوستت دارم.

15 اردی‌بهشت 1402

۰۸:۰۸
پروانه 🕊🕊
۱۵ ارديبهشت ۰۲ , ۰۸:۲۰

بسم الله الرحمن الرحیم

والعصر

إنّ الإنسان لفی خسر

إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصّبر.

+

وأمر أهلک بالصّلوة و اصطبر علیها

+

ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیّیء لنا من أمرنا رشدا

+

ربنا اغفرلنا و لإخواننا الذین سبقونا بالإیمان و لا تجعل فی قلوبنا غلّاً للذین آمنوا ربنا إنک رؤوف رحیم

پاسخ :

چه آیه های قشنگ و متناسبی.
خدا خیرتون بده. 

ن. .ا بیا بخون اینا رو :)
شاگرد خیاط
۱۵ ارديبهشت ۰۲ , ۰۸:۵۶

لب مطلب اختلافمون

اختلاف با دوستان این همه جوانتر

با شما

شکاف نسلی است.

از به اشتراک گذاشتن تجربیات معلمیتون استقبال می کنیم خیلی زیاد

پاسخ :

صاحب نامه اما افتخار پاسخ نداده اند هنوز.
ن. .ا
۱۵ ارديبهشت ۰۲ , ۲۰:۰۶

سلام برادر

من دو تا سوال دارم:

اول اینکه میشه بدونم چرا وقتی امکان این وجود داشت که توی همون نظرات اون مطلب قبلی همین حرفها زده بشه، و گفتگو ادامه پیدا کنه... براش مطلب مجزا نوشتید؟

 

به هر حال این مطلب میتونه یک نقد دلسوزانه به من باشه دیگه؟!!

چرا باید یک نقد دلسوزانه رو از یک گفتگوی آشکاری که ذیل مطلبی بوده بیاریم در مطلبی مجزا تا واضح تر دیده بشه؟ علنی تر بشه؟

چون من میدونستم مصداق برخی از توصیفات شما در مطلب قبلی هستم... عامدانه نظر گذاشتم تا شما هم حرفتون رو بزنید... میشد همونجا گفتگو ادامه پیدا کنه... حتی هنوز هم نظر بدون پاسخ دارم توی اون مطلب...

 

سوال دوم:

نکات خیلی خوبی رو توی این مطلبت گفتی... اما میشه بدونم ناظر به کدوم رفتار من این نکات خوب رو برام نوشتید؟

اگر ناظر به نظرم در وبلاگ خانم صالحه هست که من از شما عذرخواهی کردم... فکر میکردم تموم شده دیگه...

هر چند در مورد اون نظرم در اون وبلاگ هم میتونم چیزهایی بگم... اما به نظرم اشتباه کردم و نیازی به بیان بعضی از وجوه اون داستان نیست...

 

این دو تا سوال رو پاسخ بدید اون وقت یه بار دیگه نامه رو میخونم و با دیده ی منت پاسخ میدم...

یا علی

پاسخ :

سلام عزیز جان

سرگشاده نوشتم چون علی رغم خواست من، این حرف ها ابتدا از جانب خود شما به طور عمومی زده شد (ذیل همون پست اخیرم) و من اصلا صلاح نمی دونستم نقدم عمومی بیان بشه (حتی به خود شما هم نگفته بودم).
و البته با علم به اینکه بعضی دوستان - که خودشون هم مخاطب اون حرفِ حکم دادن و... به حساب میان- کوچکترین نقدی رو برنمی تابند و شما هم با وجود برخورد خوبتون، به حق یا ناحق ناراحت شدید، نتونستم ناراحتی شما از خودم رو ببینم و اونقدری براتون احترام قائل بودم که حالا که حرف ها رو عمومی زدید، در علن با یک نامه حرف هام رو بزنم و از دل شما دربیارم تا شاید به خود شما ثابت بشه که نقد من نقد یک عملکرد بود نه شخصیت. 

+ سایر موارد رو هم ترجیح میدم نگم. چون عرض کردم که شما تنها مخاطب اون حکم دادن ها نبودید.
این نامه رو هم نوشتم چون ناراحتی احتمالی شما برام مهم بود. اگه جایی از حرف ها به درد شما می خوره، رزقتون بوده که به زبان من جاری کردن. اگه هم در مورد شما صادق نیست بکوبیدش به دیوار.  

دنیا اونقدری گنده نیست که من و شما از هم ناراحت باشیم. اگه دیدن روی ماهتون هم روزیم شد، یه بغل طلبتون :)
اقای ‌ میم
۱۵ ارديبهشت ۰۲ , ۲۰:۴۵

این بی تفاوتی به نظرم بیشتر دافعه ایجاد میکنه

پاسخ :

گاهی مثلا سر همون قضیه نماز، یه جوری بچه ها رو تشویق میکنن و حتی گاهی ازشون خواهش می کنن که انگار خدا به این نمازه احتیاج داره و ما باید منت سر خدا بذاریم و نمازمون رو بخونیم. 

در مقابل، اون بی تفاوتی که نشون بده قصد تحمیل نداری و به طرف نشون بدی اگه نماز نخونه خودش ضرر کرده، جاذبه ایجاد می کنه خیلی وقت ها. 

البته که در مورد انسان حرف می زنیم...و آدم به آدم این قضیه ممکنه متفاوت باشه.
ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۱:۵۱

دقیقا من دنبال اینم که مسئله اصلی رو پیدا کنم و بابت اون وقت بذاریم...

نه اینکه من بهانه ای بشم تا حرفمون به دیگران رو بگیم...

اگر یکی از افرادی که علاوه بر من ممکنه مخاطب حرف های شما باشه شاگرد بناست...

 

من ایشون رو دوست دارم... این بزرگترین دلیلی هست که حاضرم بایستم و بیام اینجا نظر بذارم...

در مورد شما هم همین طور بودم... دوستتون داشتم و میدونستم لحن پیامم توی اون وبلاگ آزارتون داد... اومدم تا کدورت ها رفع بشه...

علنی نظر گذاشتم چون اونجا هم علنی نظر گذاشته بودم...

من اصلا از شما ناراحت نشدم... از خودم ناراحت شدم... رفتم توی لاک خودم... علت ناراحتیم از خودم رو هم نمی تونم بگم...

تا صبح قیامت به من بگید قضاوت میکنی اشخاص رو... بگید حکم کلی میدی... بگن از بالا نگاه میکنی... میگم باشه... درست میگید...

اما روشم تغییر محسوسی نخواهد کرد... چون میدونم دارم چکار میکنم...

مهمتر از روش خودم... مهمتر از تشخص خودم... مهمتر از مدل بیانم... خودِ شما هستین...

شما...

شاگرد بنا...

برام مهم هستین...

چرا؟

چون برای امامم مهم هستین...

من یک تلخی های توی بیانم هست که نمی تونم قول بدم اون تلخی ها رو نداشته باشم...

من میخوام قبل از پرداختن به نامه ی شما که جا داره در مورد جزئیاتی که گفتین بحث جدی علمی بکنیم... برم سراغ دوستم شاگرد بنا...

من همونقدر که مشتاق دوستی با شمام... مشتاق دوستی با شاگرد بنا هستم... با تمام تلخی هایی که گاهی توی بیانشون هست...

اون تلخی رو به جون میخرم حتی اگر گاهی خودم رو مستحق اون تلخی هاش ندونم... 

چرا؟

دغدغه شون برام ارزش داره...

عرق هایی که در راه دغدغه شون ریختن برام ارزش داره...

رنج هایی که برای اون دغدغه ها کشیدن برام ارزش داره...

 

حالا یه جایی هم با من تلخ شدن... خب چه اشکالی داره؟

یا من مستحق اون تلخی بودم... یا نبودم...

اگر بودم که خب گله ای نیست..

اگر نبودم... بازم از جانب یه دوست بود...

چرا ما نمی خوایم فکر کنیم بزرگتر از اختلافات نظری که داریم حقیقتی وجود داره...

 

شاگرد بنا شاید خودشون ندونن که قطعا نمیدونن... ایشون جایی کمکی به من کردن که اونقدر به موقع بود و به وقت... واقعا زبانم عاجزه...

 

من نقدهاتون رو با جان و دل میپذیرم... اما باید بوی آشنا بیاد...

شما نامه ات بوی آشنا میداد... اومدم...

و حرفها هم دارم در مورد جزئیات بحثت... به وقتش بهش میپردازم...

 

اما اول باید بدونم اگر اینجا بحثی میکنم بحث من برادرم شاگرد بنا رو تضعیف نکنه...

همونطور که تضعیف شما رو نمی پسندم...

 

شاگرد بنا اونقدر زیبایی توی وجودش داره که اگر از زاویه ای دیگه ببینیمشون تلخی هاشون اصلا برامون این دافعه ها رو نداره...

 

من نه شما رو جدا میخوام... نه شاگرد بنا رو...

اگر تونستیم همه با هم بشیم... منم توی دریای این جمع هستم... اگر نتونستیم هر کی بره به زن  و زندگیش برسه...

دنیا اونقدر جذابیت داره که اگر بخوام دنیایی نگاه کنم اینجا نمونم...

پاسخ :

روی صحبت من با شما بود در این نامه. علت نگارش نامه هم احترامی بود که برای شما و نیتتون قائل بودم. شما هم می‌تونید با قدرت به راهی که بهش مطمئنید ادامه بدین و درش تردید نکنید. ما همه آزاد خلق شدیم.
تمایلی هم به ادامه بحث در راستای مطالبی که فرمودید ندارم چون فکر می کنم ذهن های گندیده نمی تونن برای السابقون دوستان خوبی باشن. 

کامنت‌ها مونده...لحن ها هم مشخصه. 

وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا

قاضی خداست. ما هم بنده خدا ان شاءالله. 



والسلام علی من التبع الهدی

یاعلی مدد. 
اقای ‌ میم
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۲:۱۸

آهان میخوای بگی تو اون مدرسه‌ای که درس میدادی یه همچین وضعیتی وجود داشته و تو در مقابل این وضعیت استراتژی بی تفاوتی رو لحاظ کردی؟

نمیدونم چی بگم برای من شنیدن این جمله خب برو یاد بگیر دافعه داره

نه فقط این جمله جملاتی مثل این 

مثلا طرف میگه کار ندارم بهش بگیم خب برو کار کن

بگه زن میخوام خب برو ازدواج کن

یه جوری نیست به نظر خودت؟

پاسخ :

فرق دارن با هم به نظرم.
اینجاهایی که شما میگی طرف دنبال راهکار میگرده ولی اونجا طرف یه سنگینی و سختی توی حرکت به سمت این مسیر احساس می کنه و نمی تونه به خاطر رودروایسی یا از ترس خجالت یا حرف دیگران وارد این راه بشه. اینجا نیاز داره اون یخه شکسته بشه...نیاز داره به عادی سازی. 
پروانه 🕊🕊
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۳:۵۷

ببخشید من حس کردم دعوا مردونه اس، نظری ندادم، ولی ازونجایی که پست رو عمومی منتشر کردید، آیا اجازه هست نظر بدم در خصوص دعوای شما؟

هرچند اصلا نمی دونم محل نزاع کجاست و دعوا سر چیه.

پاسخ :

دعوایی نیست. اما به هر حال اینجا صحبت آزاده و معمولا تمام کامنت ها به احترام نویسنده تایید میشه.
اقای ‌ میم
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۴:۵۱

متوجه نمیشم چی میگی راستش

پاسخ :

سخت نگیر بابا.
من خودم متوجه نشوی عالمم :)
ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۵:۰۴

خب سوال دوم من در نظر اولم رو ببینید

شما گفتید دیگرانی هم بودن که حکم میدادن و ...

یعنی فقط من طرف صحبت نیستم...

اشتباه فهمیدم؟

 

حالا من حتی اگر نخوام کاری به دیگران داشته باشم... باید در مورد حرف های شما نظرم رو بگم... که گفتم در نظرات بعدی میگم...

 

امان از سوء تفاهم ها...

 

پاسخ :

اینکه ربط دیگران به شما چیه رو متوجه نمیشم. 
عرض کردم روی صحبتم در نامه با ن. .ا بوده. 
اصلا حرفی روی کاغذی نوشته شده. اگر با شما نسبت داشت، داشت. نداشت، اولین سطل آشغال در سطح شهر چاره کار است. فقط لطفا تفکیک را رعایت کنید و خرده‌هایش را در سطل تجدیدپذیرها بریزید. 
نگران دیگران نباشید. آن ها هم کارشان را بلدند.

یاعلی
ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۵:۱۹

حالا جدای از جدیت بحث

هی حواله میدید آدم رو به کوبوندن به دیوار

انداختن تو سطل آشغال...

 

چرا شما زود آمپر میچسبونی آخه

و چرا میخواید نقطه بذارید برید سر خط...

 

خب باشه... من میرم سر موضوع بحث...

 

پاسخ :

احسنت :)

نامه هم می تونید بنویسید. سرگشاده. 
همیشه نامه ها رو دوست داشتم.
نامه های کاغذی بیشتر...
ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۵:۳۶

راستش با نامه نگاری ای که ذهن دیگران رو هم مشغولش کنیم موافق نیستم

همین نامه هم به نظرم بهتر بود شخصی تر مطرح میشد... حداقل در ادامه ی گفتگوی قبلی ادامه پیدا میکرد...

 

همین جا مینویسم...

ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۷:۱۳

بعد از کلی فکر کردن و کلنجار رفتن با خود و ... :

 

گفتید: اگر در مورد من صادق نبود: بکوبم به دیوار

اگر در مورد من صادق بود چی؟

لابد برم بهش فکر کنم و تنبه پیدا کنم...

 

در هر صورت پاسخ من بیش از این نمیتونه باشه دیگه...

 یا کوبیدن به دیوار...

یا اینکه: بله درست میفرمائید (که خب توی نظرات قبلی اون مطلب قبلی گفتم : منم اصلاح میشم)

دو یا سه بار مبسوط نوشتم

اما پاک کردم...

همین قدر کافیه...


یا علی

اقای ‌ میم
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۱۸:۵۷

فکر میکنم متوجه شدم چی میگی ولی به قول فردوسی پور اجازه میدی متقاعد نشم؟

پاسخ :

آره اینجا آزادی بیان حکم فرماست :)
ن. .ا
۱۶ ارديبهشت ۰۲ , ۲۰:۱۵

نظرم عوض شد

میخوام یه نامه سرگشاده برات بنویسم

توی وبلاگ خودم...

 

 

شاگرد خیاط
۱۷ ارديبهشت ۰۲ , ۱۲:۱۴

 و نامه های سرگشاده تان به همدیگر را بخوانید ولی مدیونید افاضات ما را هم که پایینش می آوریم نخوانده بگذارید

حیف که بیان جای 

جواب تو جواب دادن ندارد

امضا 

مادر عروس

پاسخ :

چشم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan