بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
آقای دینانی جایی گفتهاند:
ما جلسات شعری در قم داشتیم و شعر میگفتیم. نمیدانم علامه [طباطبایی] این را از کجا متوجه شدند، یک روز که من خدمتشان بعد از کلاس راه میرفتم ، رو به من کردند و فرمودند: شنیدم شعر میگویی. گفتم: بله گاهی مرتکب میشویم. فرمودند: حالا نمیخواهد شعر بگویی. گفتم : حاج اقا شما خودتان شعر میفرمایید. فرمودند: حالا تو فلسفه میخوانی میترسم که ذهنت تخیلی بار بیاید. دیگر ذوق شعری من خشک شد.
و من دارم به این فکر میکنم که شاید من هم باید منِ شاعرم را قربانی کنم تا بلکه پرنده خیالم کنترل شود و دیگر من های درونم سبکتر پرواز کنند. کاش اگر قرار بر این بود، دیگری انجامش را بر عهده میگرفت. راستش را بخواهید کشتنِ من برای من سخت است. باز هم راستش را بخواهید من اگر بودم دیالوگ را ادامه میدادم و به علامه میگفتم «حاج آقا خب جسارتاً خودتان هم فلسفه میخوانید!».