کشتن من برای من سخت است... :: Mr. Keating

کشتن من برای من سخت است...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

آقای دینانی جایی گفته‌اند:

ما جلسات شعری در قم داشتیم و شعر می‌گفتیم. نمی‌دانم علامه [طباطبایی] این را از کجا متوجه شدند، یک روز که من خدمتشان بعد از کلاس راه می‌رفتم ، رو به من کردند و فرمودند: شنیدم شعر می‌گویی. گفتم: بله گاهی مرتکب می‌شویم. فرمودند: حالا نمی‌خواهد شعر بگویی. گفتم : حاج اقا شما خودتان شعر می‌فرمایید. فرمودند: حالا تو فلسفه می‌خوانی می‌ترسم که ذهنت تخیلی بار بیاید. دیگر ذوق شعری من خشک شد.

و من دارم به این فکر می‌کنم که شاید من هم باید منِ شاعرم را قربانی کنم تا بلکه پرنده خیالم کنترل شود و دیگر من های درونم سبک‌تر پرواز کنند. کاش اگر قرار بر این بود، دیگری انجامش را بر عهده می‌گرفت. راستش را بخواهید کشتنِ من برای من سخت است. باز هم راستش را بخواهید من اگر بودم دیالوگ را ادامه می‌دادم و به علامه می‌گفتم «حاج آقا خب جسارتاً خودتان هم فلسفه می‌خوانید!».

۰۰:۳۶
.. میخک..
۱۱ بهمن ۰۱ , ۰۰:۴۴

ممکنه سر همین چشمه شعرم خشک شده باشه؟ منطقی به نظر میاد. جالبه....

پاسخ :

نه الزاما...
اونی که خودش میره خودش هم ممکنه بیاد. این ولی فرق داره. میگه خودت باید قلب خودت رو با دست خودت بکشی بیرون! 
نا دم
۱۱ بهمن ۰۱ , ۰۷:۵۰

سلام

به نظرم اینجور برخوردی خاص اون شخص بوده، علامه حتما چیزی در ضمیر این فرد دیدن که‌ منعشون کردن

پاسخ :

آری اما اگر آن چیز در وجود ما نیز بیداد کند چه؟ ما که علامه نداریم چه کنیم...
حامد خواجه
۱۱ بهمن ۰۱ , ۰۹:۰۶

گمان می‌کنم این که علامه فرموده فلسفه می‌خوانی یعنی در حال تحصیل فلسفه هستی؛ و خود علامه از این مرحله در آن زمان ظاهرا گذر کرده بودند و در حال تعلیم فلسفه بودند؛ و لذا شاید به همین دلیل بوده است که آقای دینانی این گونه که شما فرض کرده‌اید دیالوگ را ادامه ندادند.

خود علامه شاعر ویژه‌ای بوده است؛ شعری از ایشان دیده‌اید؟

این شعر زیر که در کانالم منتشر کرده‌ام ظاهر منتسب به ایشان است:
https://eitaa.com/hamed_khajeh/5

البته بنده در خصوص این انتساب اطمینان ندارم.

پاسخ :

می تونه اینطور باشه که فرمودین. 
شعر زیبایی بود.
ممنونم.
ن. .ا
۱۱ بهمن ۰۱ , ۱۲:۴۰

سلام

چقدر این مطلب مناسب حالم بود...

کیف کردم...

آره خیلی وقت پیش این داستان استاد دینانی رو شنیدم...

منم این روزا که دسترسی به علامه ای ندارم برای خودم نسخه ای پیچیدم... با بستن وبلاگم... اما خیلی شبیه داستان استاد دینانی هست...

 

اینو ببین ... من انقدر با این جدال لذت میبرم که نگو...

این مرد دوست داشتنی:

https://www.aparat.com/v/bX6Gj/%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF_%D9%86%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%AC%D8%A7%D9%85_%D8%B4%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%B3%D8%AA_%D9%88_%D9%81%DB%8C%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%81

پاسخ :

چقدر به رزق اعتقاد دارم....

سلام برادر. 

نسخه خوبی پیچیدی به نظرم.

+ دقیقا اون تیکه حساسش فیلم گیر می کنه و هرچی عقب جلو کردم نفهمیدم دقیقا چی میگه!!!!!!!!! 
میگه پس تا نظرت اینه وجود قابل تقسیمه؟ یه همچین چیزیه انگار
میرزا مهدی
۱۱ بهمن ۰۱ , ۱۴:۴۲

سلام در جوابت به فرمایش نادم، «خودم علامه ت میشم. غم مخور. اجالتا فعلا شعرت رو بسُرا»

 

پاسخ :

باشه پس منتظرم بیای تا از کنارت رد بشم و بگی شنیدم شعر میگی...

:)
حامد احمدی
۱۱ بهمن ۰۱ , ۱۷:۰۲

پاسخ علامه را متوجه نشدم. شعر،‌ پایه اش تخیل است. و اگر فلسفه، تخیل افزا است، پس مددی است بر شعر. اینکه منع چرا شد، بر من مشخص نیست. اگر شعر یک مقصد باشد، بیهوده است. اگر ابزاری باشد برای انتقال پیام، باهوده! هنر برای پیام. بنابراین ارتباطی با تخیل ندارد.

از این دست دایلوگ های راهرویی و غش کردن شنونده پس از استماع و نعره در دادن، بدرد حکایات می خورد. نه پیدا کردن راه. اگر با اشارتی، چشمه شاعری شاعر خشکید، دو حالت دارد، یا ارادتی تام و اطاعاتی ناب در کار است، یا اصلا خبری از چشمه نبود... و اشکالی هم ندارد. شاعری، اکتسابی نیست، حاصل مسیر خاصی از زندگی است که خارج از اختیار ما است. استعداد و حافظه می خواهد. مطالعه می خواهد. عاشقی می خواهد. و آن «من» را می‌خواهد اینگونه :

در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه‌ای بس باشد!

پاسخ :

مقدمه دومت رو به نظرم باید بازبینی کنی تا حرف علامه دربیاد؛ چون فلسفه تخیل افزا نیست الزاما. حتی اگر ابزار فلسفیدن رو عقل محض بدونیم شاید در مقابل خیال و وهم هم قرار داشته باشد.

باقی حرفات رو پسندیدم. نمی دونم درست و غلط چیه راستش که بگم قبول دارم یا نه. اما هم قابل تامل بود برای من هم قابل قبول. خدا حفظت کنه. بلکه از دل همین حرفا راه دربیاد. 
یک مسلمان
۱۱ بهمن ۰۱ , ۱۷:۱۶

با اجازه صاحبش این کامنت را هم عمومی می کنم. احتمالا به درد دیگران هم بخورد در راه تکمیل پازل قربانی خودشان:

 

بنده از اساتید اخلاق دیگری هم شنیدم که در مسیر سلوک، باید دست از شعر گفتن برداشت... نباید قوه خیال را تقویت کرد و شعر از خیال است دیگر... مگر گاهی شعری که خودش بجوشد و ... درگیر نکند خیال را برای کامل شدنش، برای جور شدن ردیف و قافیه‌اش، برای....

ن. .ا
۱۱ بهمن ۰۱ , ۱۷:۱۹

محتوای بحثشون خیلی مهم نیست برام

واکنش های این پیرمرد رو دوست دارم

پاسخ :

:))))))))
سینا ...
۱۲ بهمن ۰۱ , ۰۸:۱۸

سلام

یاد آرمان شهر افلاطون افتادم که شعرا و غلام ها در اون آرامان شهر جایی نداشتن

در حالی که خود افلاطون خیلی اهل شعر بود

البته به نظرم بحث ارمانشهر افلاطون باید با پیشفرضها بررسی بشه و ایشون با شعر مخالف نبودن

اما اخوان ثالث فکر کرد افلاطون با شعرا مشکل داره لذا اینجوری از خجالت افلاطون در اومد:

ما غلامانیم و شاعر

در فنون جنگ ماهر

سنگ سازیم چون اردنگ

ای ابله نثارت

سالها بردی و خوردی 

بیش از این باری ندادی

حیف از آن رنج بشر در رهگذارت...

 

دیگه پانویس اخوان رو پای این شعرش نمیگم چون تقریبا کار داشت به فحش ناموسی میکشید 

اخوان هم عصاب مصاب نداشت هااا

:)))

 

پاسخ :

ای کلاغِ صبحهای روشن و خاموش برقی
خوشتر از هر فیلسوفی دوست دارم قارقارت :)

حیف،حیف از اینهمه رنجِ بشر، در رهگذارت...


ممنونم برادر
شور شی
۱۷ بهمن ۰۱ , ۰۹:۲۴

حلزون رو رها نکنین

و شعر رو

پاسخ :

گاهی باید همه چیز رو رها کرد...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan