مرا به هیچ بدادی... :: Mr. Keating

مرا به هیچ بدادی...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

هر بار با خیره سری به هوای هر هوسی از راه می‌روم، با چشم دل می‌بینم که امام عصر ایستاده...از درون جاده، دور شدنم را نگاه می‌کند و با خودش شعر سعدی را برایم زیر لب می‌خواند که:

مرا به هیچ بدادی

 و من هنوز بر آنم

که از وجود تو مویی

به عالمی نفروشم...

...

و من هربار، دل‌خسته‌ و ناامیدِ از دیگران، به راه باز می‌گردم و او به رویش نمی‌آورد.

 

+ ... من و او، شبیه ابواسحاق و عبیده‌ایم شاید...یعنی کاش باشیم...دلم را به همین یک قلم خوش کرده‌ام، که ای کاش در حد عبیده قبولم داشته باشد، تا روزی که با او روبرو می‌شوم، عبیده‌وار دورش بگردم و بگویم: به به... چه صولتی... چه قامتی... ابواسحاقِ خودمان است؟ درست می‌بینم؟ کشتی ما را با این غیبت کبرایت...

بعد نگاهی به سر تا پایم بیندازد و پدروار بگوید حیف از تو نیست که هنوز ذلیل ام‌الخبائثی...؟

آنگاه سر پایین بیندازم و بگویم: من آدمیزادم مختار...طاقت هم حدی دارد. پیاله که پر شد، سر ریز می‌کند. تنها، در هیاهوی شهر نفاق و تزویر و دروغ، تو که رفتی، عبیده هم بی‌کس شد و یتیم.

غم و اندوه حسین، آتشی به جانم انداخت که سوختم و سوختم و سوختم. تا به دوای ایوب یهودیِ شراب‌فروش رسیدم.

حال که تو آمدی، به شرابم نیازی نیست. قسم می‌خورم زین پس لب نزنم.

- من به پرسشی بی پاسخ رسیده‌ام عبیده. چطور می‌شود عشق به حسین را در دلی جای داد که آلوده به شراب است؟

- ... دلم خوش بود که مختار عشق مرا باور دارد.

- باور نداشتم که سوالم بی پاسخ نمی‌ماند... امشب منتظرت هستم عبیده. بیا تا در باب خروج‌مان سخن کنیم.

- سمعاً و طاعتاً.

 

پ.ن: امروز، او آمده است. اصلا نرفته بود که باز گردد... و هر روز می‌شود به این گفتگو رسید. السلام علیک یا حجتَ اللهِ فی أرضه...

۰۹:۰۲
شاگرد خیاط
۳۰ دی ۰۱ , ۱۰:۰۳

واقعا از غم امام حسین به شراب پناه بردن هم کار هر کسی نیست

آن غم م آرزوست

پاسخ :

حسین خودش شراب است...غمش نیز.
یعنی باید باشد. 
سجاد ...
۳۰ دی ۰۱ , ۱۳:۲۷

 روزی روزگاری رو یادته ؟ سکانس مرگ قلی خان ؟!

"قلی خان ، خان نبود ، دزد بود،لابد تو هم اسمشو شنفتی ! وقتی سن و سال تو بود به خودش گفت تا آخر عمرم ، ببینم می تونم تنهایی هزار تا قافله رو لخت کنم . با همین یه حرف با جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد . آخر عمری پشت دستشو داغ زدو به خودش گفت هزار تا تموم شد ، حالا ببینم ، عرضشو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد ... نشد ! ...نشد ...نتونست و مشغول ذمه ی خودش شد . تقاص از این بدتر ؟"

پاسخ :

نه...سنم نمی رسه به این سریال...ولی الان قسمتِ این دیالوگ رو دیدم...خییییلی خفن بود. دمت گرم.
کاش می شد کل‌ش رو ببینم.
مرآت ..
۳۰ دی ۰۱ , ۱۹:۵۰

سلام.

دیالوگ بس عجیبی بود در دل این سریال!!

امروز هم  زیاد می تواند کاربرد داشته باشد.

پاسخ :

هر روز...
هر روز...
اقای ‌ میم
۰۵ بهمن ۰۱ , ۱۶:۰۵

چه قلمی

پاسخ :

چه دمی
چه سری
اقای ‌ میم
۰۶ بهمن ۰۱ , ۱۶:۳۴

:)

واقعا این دو تا پستی که خوندم خیلی قلمت خوب بوده

البته فکر کنم سال ها پیش هم میخوندمت یادم نیست دقیق

پاسخ :

سال ها پیش هم می نوشتم...
ممنونم برادر جان
اقای ‌ میم
۰۶ بهمن ۰۱ , ۱۶:۴۶

نوشتن که مینوشتید ولی یادم نیست من میخوندم یا نه احتمالا میخوندم چون تصویر خوبی ازتون تو ذهنم هست

پاسخ :

الحمدلله :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan