اعتراف می کنم... :: Mr. Keating

اعتراف می کنم...

به نام خدا


اعتراف می کنم چند روز پیش یه دونه کیف پول خریدم تا برای روز مادر پست کنم...

وقتی وارد اداره پست شدم گفتم سلام آقا ببخشید می خواستم اینو پست کنم! گفت برو ازین بسته ها بگیر از اون خانم بذارش داخل بسته...

گرفتم...و گذاشتم...و مشخصات رو نوشتم....و بردم پیش همون خانم محترم!

فرمودن خب درش رو ببند!!! :|

کلا کم مونده بود منو بزنن!

دیدم حرف شون منطقیه باید درش رو ببندم!

نگاه کردم دیدم شبیه این پاکت نامه قدیمی هاست...بالاش مثل رد چسبه...

ولی دیدم زشته جلوی اوشون با زبان مبارک چسبش رو از حالت بالقوه به صورت بالفعل دربیارم! :)

رومو کردم اینور دیدم یه خانم دیگه اینور نشسته!

ای بابا...

رفتم پشت ستون...یه کم انگشت مبارک رو با زبان مبارک خیس نموده و کشیدم روی چسب...ولی کلا نچسبید!

گفتم احتمالا میزان رطوبت کم بوده...یه نگاه این طرف یه نگاه اون طرف و با خجالت زدگی تمام، با زبان مبارک مسیر چسب رو دنبال کردم.

و باز هم نچسبید لامصب...رفتم پیش اون خانم بداخلاقه بپرسم شیر آب ندارن این جا؟ گفتم شاید چسبش خیلی قویه و رطوبت بیشتری می خواد!

تا رفتم یهو برگشت گفت درش رو بستی؟!

گفتم بله نه عه این قسمتش رو کامل کنم یه لحظه الان می رسم خدممتون! 


هععععی...باید یه راهی داشته باشه!

یه کم از زوایای مختلف بسته رو مورد مداقه قرار دادم و......بله! حدسم درست از آب دراومد!

روی این چسبه یه دونه لیبل بود باید می کندیش! مثل چسب زخم بود بی تربیت!

چسبوندیم و با خفت و خواری اومدیم بیرون!


#خاطرات_تلخ_دانشگاه_تهران  :))


پ.ن: به قول آقوی همساده: آقو تو عمرم ایقد تحقیـــــــر نشده بودم! :)

۲۱:۱۸
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan