خسته نیستم... :: Mr. Keating

خسته نیستم...

...یا حبیب من لا حبیب له...


یادِت نیست...؟

اون روزی که قرار بود انتخاب رشته کنی برای سال دوم دبیرستان؟

بچه های کلاس تون دو گروه شدن...

یه عده ریاضی رو انتخاب کردن و یه عده هم آینده رو توی تجربی می دیدن

تو اما جزو هیچ کدوم از این گروه ها نبودی...

تو همیشه راه خودت رو می رفتی!

از اون مدرسه و تموم همکلاسی هات جدا شدی و گفتی من می خوام برم رشته ی انسانی!

گفتی اما این گفتن خرج داشت...

باید می ایستادی جلوی کنایه ها و دُر افشانی های آدمایی که معتقد بودن "بی سوادا میرن رشته ی انسانی!"

باید حرفای پدر و مادرت رو که می گفتن "مگه تو چی ت از فلانی کمتره؟ ببین اون رفته ریاضی!" و همه ی نگاه های تحقیرآمیز رو می ذاشتی گوشه ی طاقچه ی دلت و تحمل می کردی!

و ایستادی

و تحمل کردی...!


دانشگاه رو هم یادِت نمیاد؟

آدمایی که هرکدوم با یه هدفی داشتن حقوق می خوندن...

یادت نیست چطور نشریه طراحی می کردی و چاپ می کردی و خودت پخش می کردی 

و بعد نشریه های ریز ریز شده رو از روی زمین جمع می کردی؟

یادت نیست وقتی ازت در مورد کارت فعال پرسیدن؟ گفتی بسیجی هستم ولی کارت ندارم

یادت نیست چطور مسخرت کردن؟

یادت نیست به گوشت رسید که دخترای دانشگاه بهت میگن جوون فرار کرده از دهه ی پنجاه؟ که لبخند زدی؟ که هیچی نگفتی؟

یادت نیست وقتی بحث ادامه دادن رشته حقوق شد یه نفر گفت الان پول توی وکالته...یکی گفت می خوام برای ارشدِ جزا بخونم...یکی گفت اتفاقا الان وکلایی که حقوق خصوصی خوندن درآمدشون بیشتره...یه نفر هم که کارش به سخره گرفتن اسلام بود قرار بود بره برای مصاحبه ی آزمون قضاوت...و تو اینو از ریش هایی که دیگه نزده بودشون هم می تونستی بفهمی!

و تو...

تو اما بدون فکر کردن به درآمد و خونه و ماشین و رفاه خودت...گفتی احساس می کنم الان جمهوری اسلامی بیش از وکیل و قاضی به یه متخصص حقوق بین الملل نیاز داره...و انتخابت رو کرده بودی!

 در مقابل تعجب بعضی هم که با دهن باز می پرسیدن پس درآمد چی؟ لبخند زدی و گفتی روزی دست خداست! :)

تو یادت نیست اما من خوب یادمه که این جا هم از همه جدا شدی و تک و تنها داری راه می افتی سمت حقوق بین الملل...


پس حالا چی شده که احساس خستگی می کنی؟ 

دو ماه دیگه تا کنکور بیشتر نمونده و تو کم اوردی؟

هه! به همین زودی؟!


یا علی بگو...!


و خدایی که به شدّت کافی ست :)


#مرد-همیشه-تنها


پ.ن یک: با خودم بودم..بلکه خودم به خودش بیاد!

پ.ن دو: عطر دعای کمیل پیچیده این جا...

"اللَّهُمَّ مَوْلاَیَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ

خدایا! اى سرور من چه بسیار زشتى مرا پوشاندى 

و چه بسیار صفات نیکویى که شایسته آن نبودم و تو در میان مردم پخش کردى...

یا ربِّ یا ربِّ یا ربِّ یا ربّ!

۲۳:۰۴
یک بانو
۰۲ فروردين ۹۷ , ۲۲:۰۴
سلام
سالی که دانشگاه قبول شدم رشتمو دوست نداشتم
افسرده شده بودم
انصراف دادم و جلوی کل خانواده و دوستان وایسادم 
جلوی کسایی که میگفتند تو؟تو که شاگرد اول بودی پس چرا رتبت این شد سال اول
موندم پشت کنکور و دوباره کنکور دادم و همون سال رشته موردعلاقم و یه دانشگاه عالی قبول شدم!
اون سالیکه پشت کنکور بودم
توی اون مسیر تنهای تنها بودم هروز کلی کتابو میکشیدم تا کتابخونه چون تو خونه همه مخالف پشت کنکور بودنم بودن و نمیذاشتن درسمو بخونم
دستام پینه بسته بود تو اون سالی که پشت کنکور بودم بخاطر حمل کتابا ولی موفق شدم.
خدایی هست پس امیدی هست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan