بایگانی ارديبهشت ۱۴۰۳ :: Mr. Keating

آمدمت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

وسط این اضطراب، به آرامشی که خدا توی صورت امام‌ امت قرار داده پناه می‌برم..

و رو به جلو حرکت می‌کنم. جمهوری اسلامی تنها بود، تنهاتر شد..

و الان به وجود من و تو...به نسخه قوی من و تو بیشتر از قبل نیاز داره.

و هذا یومٌ فَرِحَت به آل زیاد و آل مروان...

ولی نه...شادی هرکسی که به جمهوری اسلامی، به این تنها خیمه، بد نگاه کنه رو توی گلوش خفه می‌کنیم ان‌ شاءالله.

تازه کلی چیز فهمیدیم...

تازه فهمیدیم میشه وزیر امور خارجه بود و شهید شد..

و با بغض کار کردن هم  عالمی داره. علی (ع) بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو کار کرد..

قرآن باز کردم، گفت:

- لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً ۚ وَکُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا ﴿٩٥

- وَمَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً ۚ وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۗ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿١٠٠

و کسی که از خانه خود به قصد مهاجرت به سوی خدا و پیامبرش بیرون رود، سپس مرگ او را دریابد، مسلماً پاداشش بر خداست؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.

سلامتی رهبرمون صدقه بدین.

 

پ.ن: نمی‌دونستم اینقدر دوستش دارم..

۱۰:۴۳

Obiter Dictum

همیشه یه بدتری وجود داره، ینی داری با متن حقوقی انگلیسی، که نمی‌دونی این همه کلمه جدیدش رو نویسنده از کجاش دراورده، کلنجار میری و از حجم ثقیل بودن و سنگینی و پیچیدگی‌ش فریادت بلند میشه که چه وضعشه...

و هنوز فریادت کامل منعقد نشده که می‌بینی متن یهو از وسطش خیلی بی دلیل و به صورت کاملاً Obiter Dictum، لاتین میشه!

 

تذکر اخلاقی: کم غر بزن :)

۱۴:۰۹

اِلهی لَمْ أعْصِکَ حینَ عَصَیتُکَ

به قول بزرگی، «وقتی بلدید از وسط یه مکالمه‌ ای که بهتون حس خوبی میده، جمع کنید برید،

یعنی خدا توی دلتون نشسته...». 

۰۴:۴۱

که گفت خانه‌ی دل کردم از غمت خالی...؟!

می‌گفت بعضی موقع‌ها، خودمون دوست نداریم حالمون خوب شه؛ چون درد آخرین حلقه‌ی اتصال‌مون به چیزیه که از دست دادیم.

 

+

دنیا اَلمِ غفلت و عُقبی غم اعمال

آسودگی

از ما

دو جهان

فاصله دارد...

 

# بیدل

 

 

 

۱۴:۱۸

اگر در پرده اول تفنگی را نشان دادید، در پرده سوم باید تیری از آن شلیک شود.

به نام خدا

چخوف می‌گوید:

«اگر در پرده اول تفنگی را نشان دادید، در پرده سوم باید تیری از آن شلیک شود.»

بیست کهن الگوی پیرنگ و طرز ساخت آن‌ها / رونالدو بی توبیاس  

یعنی هیچ چیز تصادفی یا اتفاقی در داستان وجود ندارد.

 

از قضا دبی فورد، که ربطی به نویسنده قبلی ندارد، در کتابی دیگر که هیچ ربطی به کتاب قبلی ندارد دیوانگی را به این صورت معنی می‌کند:

« [دیوانگی یعنی] تکرار یک عمل با امید دستیابی به نتایج متفاوت.»

نیمه تاریک وجود / دبی فورد

 

دیروز اتفاقی با این دو جمله برخورد کردم (صد البته که هیچ چیز اتفاقی در داستان وجود ندارد)...و شاید پر بیراه نباشد اگر کسی بگوید با همین دو خط می‌شود زندگی کرد و خوب هم زندگی کرد.

به این فکر می‌افتم که اتفاقات روزمره زندگی ما چقدر شبیه این دو خط است. اگر به هر کاری دست می‌زنی دیر یا زود اثرش را در زندگی می‌بینی. باید ببینی. خب...تا الان که اینطور بوده و ظاهراً قانون طبیعت است. اگر هم می‌بینی کاری دارد به تو لطمه می‌زند دیوانگی است که آن را در عین شیرینی رها نکنی و هر بار امید نتیجه‌ای متفاوت از انجامش داشته باشی. 

امشب در یک بررسی اجمالی دیدم بیش از 15 کتاب را به طور همزمان باز کرده‌ام و همه هم نیمه‌کاره رها شده‌اند. تازه اینها منهای ده‌ها کتابی است که در «طاقچه» یا کنج کتابخانه به کناری گذاشته و هنوز باز نکرده‌ام. نتیجه‌اش؟ باری سنگین - از نوع فکری- که هر روز به دوش می‌کشم.

تصمیم گرفتم نظمی به این ذهن مشوش بدهم. مصوب شد که در آنِ واحد می‌توانم حداکثر دو کتاب را بخوانم (که البته در انتهای مذاکرات، با وساطت دل تبدیل شد به نهایتاً سه کتاب) و عهد بستم که تا کتاب‌های نیمه‌خوانده به زیر ده تا نیامده‌اند (انگار واقعا شبیه تورم است) سراغ خرید کتاب‌ جدید نمی‌روم. نتیجه مذاکره برای منِ کمال‌گرا ایده‌آل نیست اما هرچه باشد از 15 کتابِ نصفه و نیمه و بار عذاب وجدان همیشگی ناشی از نخواندن‌شان بهتر است.

حالا باید راهی پیدا کنم که بتوانم هر روز خودم را ملزم به مطالعه کنم.

باید فکری به حال خستگی این روح کرد. فلسفه و تاریخ و معرفت شناسی و... که جای خود. روحِ خسته، رمان هم نمی‌تواند دست بگیرد.

 

درون خانه نپیچیده جز صدای خودم

که بی حضورِ تو دارم به انتهای خودم...

زیاد بود مرا زندگی، همین بس که

کمی به پای تو مُردم...کمی به پای خودم

.....

۰۴:۳۱

من جز دقایقی که هدر رفته نیستم...

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

 

در احادیث مختلفی از امیرالمومنین -علیه السلام-روایت شده است که:

«غایَةُ المَعرِفَةِ أن یَعرِفَ المَرءُ نَفسَهُ»؛

«مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ»؛

«أفضَلُ العَقْل مَعرِفَةُ الإنسانِ نَفسَهُ».

 

اینکه نهایت معرفت آن است که آدمى خود را بشناسد،

اینکه خود شناسى، سودمندترین شناختهاست،

اینکه برترین خردورزى، خود شناسى انسان است،

همه این‌ها را در یک مرحله از فهم، اینطور می‌بینم که یعنی قِلِقِ خودت را بشناس. به خودت فکر کن. کمی عمیق‌تر شو در خودت. تو با بقیه متفاوتی.

همه این‌ها بعد اجتماعی هم دارند و معنای شناخت کلی هم از آن‌ها مستفاد می‌شود، اما در یک مرحله از فهم، یعنی دیگران را بیخیال شو. تو قِلِقِ خاص خودت را برای حرکت کردن داری. فکر کن ببین «تو»، نه دیگران، نه همه آدم‌ها، نه مردها، نه زن‌ها....تو....خودِ تو....فکر کن ببین تو با چه چیزهایی انگیزه می‌گیری؟ چه چیزهایی تو را به هم می‌ریزد؟ تو شب‌ها راحت‌تر کار می‌کنی یا صبح زود؟ با چه چیزهایی ذهنَت درگیر می‌شود؟ با چه چیزهایی تحریک می‌شوی؟ چرا باید فلان کار را انجام ندهی؟

خوب و بد وبلاگ و اینستاگرام و حرف دیگران در مورد فواید آن‌ها را رها کن. وبلاگ و اینستاگرام و توئیتر، به کار «تو» می‌آیند یا نه؟

تو با کدام تشویق به سمت کارها و برنامه‌هایت حرکت خواهی کرد؟ چه جریمه‌ای باید برای خودت بگذاری تا وادار شوی به انجام پروژه‌ای یا خواندن درسی که لازم است اما از اسمش هم بیزاری؟

.....

با این تفاسیر، قدرتمند و عاقل و بر سر نفس خود امیر، کسی است که بدون چشم‌پرانی به برنامه دیگران و حسرت داشته‌های آن‌ها، می‌گوید می‌خواهم ان‌شاءالله امسال هفته‌ای 10 دقیقه ورزش یا مطالعه کنم و می‌رسد! نه کسی که قول خواندن یک کتابخانه و فتح فلان جام را به خودش می‌دهد و نمی‌رسد.

در مورد اینها فکر کن. در مورد بضاعت خودت فکر کن، با واقع‌بینی.

شاید حتی بتوانی پاسخ این سوالات را برای خودت، جایی یادداشت کنی.

این سوالات مسخره، ظاهراً آنقدر هم که دنیای امروز به زور به خوردمان داده، مسخره نیستند. ظاهراً مبنایی‌ترین سوالات بشر همین‌ها بودند که یک جایی از تاریخ، در خلال جنگی یا گفتگوی عاشقانه‌ای، یا دعوا بر سر حکومتی، یا... از جیب پدرانمان افتاده‌اند و فراموش شده‌اند.

۱۰:۴۹

Duty to mitigate

بسم الله...

دولت مسئول، متعهد است که زیان ناشی از فعل متخلفانه بین‌المللی را به طور کامل جبران کند. اما مسئله دیگری که بر حدود جبران تاثیرگذار است مسأله تلاش در راستای کاهش خسارات است. از قربانیِ کاملاً بی‌گناهِ رفتاری متخلفانه انتظار می‌رود به هنگام مواجهه با یک زیان، به گونه‌ای معقول و متعارف عمل کند. این مفهوم، یعنی «تعهد به کاهش خسارت» حاکی از آن است که قصور در کاهش خسارت از سوی طرف زیاندیده ممکن است مانع از جبران خسارت تا آن حد شود.  

دیوان در قضیه Gabacikovo-Nagymaros Project صراحتاً به این مسأله اشاره کرد:

اسلواکی اظهار می‌کند: «این یک اصل کلی حقوق بین‌الملل است که طرف متضرر از عدم اجرای قرارداد توسط طرف دیگر، باید تلاش کند که خسارات وارده به خویش را کاهش دهد».

از این اصل نتیجه گرفته می‌شود که دولت زیاندیده‌ای که در اتخاذ تدابیر لازم برای کاستن خسارات وارده به خویش خودداری کرده است نمی‌تواند میزان خسارتی را که قابل احتراز می‌بوده مطالبه کند.

 

شرح ماده 31 طرح مسئولیت بین‌المللی دولت (2001)

 

همینطور که می‌خوندم دیدم چقدر به جای «دولت» میشه گذاشت «آدم»...!

و چقدر میشه این مفهوم رو توی زندگی روزمره‌مون پیاده کرد.

راستی ما چقدر در حق خودمون به این «Duty to mitigate» عمل می‌کنیم؟

۱۵:۲۲

از تو این دیوانگی را هدیه دارم من

بسم الله الرَّحمن الرَّحیم

ابدیتی که توی روحم جریان داره رو توی هیچ ظرفی نتونستم بریزم. هر بار که از حسرت و خیالم با کسی حرف زدم، با دست خودم بخشی از روحم رو روی زمین ریختم و با چشم، به خاک افتادن و بلند نشدنش رو تماشا کردم.

هر بار فقط خدا بود که می تونستم برم در خونه‌ش و در بزنم و در جواب «کیه»، بگم «منم. میشه دوباره راهم بدید؟». و هر بار این خود خدا بود که زخم‌هام رو می‌بست و لبخندزنان می‌گفت:

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟

در این سراب فنا چشمه بقات منم؟

وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

که نقش‌بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای با صَفات منم

نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

نظام گیرد، خلّاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست

وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم...

 

هر بار حسش کردم...حتی اگه هنوز در مورد وجودش به یقین عقلی نرسیده باشم. به درک که نرسیدم.

 

 

بعد نوشت: آن نگارِ بالا بلند را بگویید: « الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می‌نهادی می‌دانستی که چنینم.

 الهی! فرمایی که بجوی و می ترسانی که بگریز. می نمایی که بخواه و می گویی که بپرهیز.

الهی! گریخته بودم تو خواندی. ترسیده بودم بر خوان تو نشاندی. ابتدا می ترسیدم که مرا بگیری به بلای خویش، اکنون می ترسم که مرا بفریبی به عطای خویش.

الهی عبدالله عمر بکاست و عذر نخواست. عذر ما بپذیر و بر عیب های ما مگیر».

۰۱:۱۵

Mr. Keating

!O Captain! My Captain
Our fearful trip is done
The ship has weather'd every rack, the prize we sought is won
.The port is near, the bells I hear, the people all exulting

کتابِ در حالِ خواندن:

آخرین کتابِ خوانده شده:
Designed By Erfan Powered by Bayan